جدول جو
جدول جو

معنی خبرت - جستجوی لغت در جدول جو

خبرت
آگاهی داشتن به حقیقت و کنه چیزی یا امری، دانایی، آگاهی، آزمودن
تصویری از خبرت
تصویر خبرت
فرهنگ فارسی عمید
خبرت
(خِ رَ)
خبره. دانش. آگاهی. بصیرت. (از معجم الوسیط) (متن اللغه). دانستگی، ماهی المعرفه ببواطن الامور. (تعریفات جرجانی). رجوع به خبره شود: اهل خبرت و معرفت دانند که در لغت عجم مجال زیادتی مانعی نیست. (ترجمه تاریخ یمینی). بخبرت بصر از الوان و اکوان و متبرجات و متنزهات تمتع می یابد. (ترجمه تاریخ یمینی). اصحاب فطنت و ارباب خبرت. (گلستان). وزیبا گفته اند خداوندان فطنت و خبرت. (گلستان) ، آزمایش. (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خبرت
آگاهی، بصیرت، دانش
تصویری از خبرت
تصویر خبرت
فرهنگ لغت هوشیار
خبرت
((خِ یاخُ رَ))
دانا و آزموده بودن، دانایی، تجربه
تصویری از خبرت
تصویر خبرت
فرهنگ فارسی معین
خبرت
آگاهی، بصیرت، بینایی، دانایی، وقوف، آزمودگی، کاردانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطرت
تصویر خطرت
هر اندیشه ای که بر ذهن وارد می شود، در تصوف هر اندیشه ای که بر ذهن سالک وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبره
تصویر خبره
متخصص، کارشناس، خبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند گرفتن، آگاهی ای که از نظر کردن در احوال دیگران حاصل می شود، پند
عبرت گرفتن: هشیار و آگاه شدن از چیزی به وسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود، پند گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیرت
تصویر خیرت
نیکی، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرت
تصویر مبرت
کار نیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
سرسبزی، طراوت، شادابی، شادکامی، کامکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربت
تصویر خربت
خربط، غاز بزرگ ، احمق
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بِ رَ)
زمینی که در آن گیاه سدر روید. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
دانش. آگاهی. بصیرت. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
مقابل انشائی.
- جملۀ خبری، جملۀ خبری جمله ای است که قابل صدق و کذب است در مقابل جملۀ انشائی که چنین قابلیتی ندارد. جملاتی چون: زید رفت، عمرو آمد، حسن ایستاده است، تقی نشسته است، درخت سبز است همه جملۀ خبری اند.
- واگن خبری، واگنی که از تعطیل واگنها در آخر شب خبر دهد. (یادداشت بخط مؤلف)
منسوب است به خبر که قریه ای است از قراء فارس در نواحی شیراز. (از انساب سمعانی)
راوی. مورخ. تاریخ نویس. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
فریدریش. (1871-1925 میلادی) سیاستمدار سوسیالیست آلمانی متولّد در هیدلبرگ. وی نخستین رئیس جمهور آلمان (1919) بود
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ رَ)
آبی است از آن بنی ثعلبهین سعد از حمی (قرقگاه) ربذه، نام چاهی است از آن اشجع نزد این آب، نام نخستین علامت این قرقگاه (قرقگاه ربذه) از طرف مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
سبزی گندمگونی، رنگ سبز، سبز
فرهنگ لغت هوشیار
نیکی کردن، عمل خیر نیکی: ثمره خردمندان امین که حق احسان و مبرت بحسن معاملت نگاه دارند. . ، جمع مبرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبرت
تصویر جبرت
سلطه و عظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیت
تصویر خبیت
پلید، ناپاک، ضد طیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبطت
تصویر خبطت
گولی شور مغزی، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربت
تصویر خربت
سوراخ پهن
فرهنگ لغت هوشیار
گوگرد، خسی که باب گوگرد تر کنند و خشک سازند و باندک گرمی آتش بر گیرد و برای افروختن شمع و چراغ بکار آید، زر خالص. یا کبریت نباتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبره
تصویر خبره
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرا
تصویر خبرا
جمع خبیر، آزمودگان آگاهان جمع خبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبتت
تصویر خبتت
فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربت
تصویر خربت
((خَ بَ))
سوراخ پهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
((خُ رَ))
سبزی، گندمگونی، رنگ سبز، سبزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
((ع ِ رَ))
پند گرفتن، ارزیابی کردن، سنجیدن، پند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرت
تصویر مبرت
((مَ بَ رَّ))
اطاعت از فرمان پدر و مادر، در فارسی به معنای کار خیر، نیکی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبره
تصویر خبره
((خِ یا خُ رِ))
دانستن حقیقت و کنه چیزی را، آگاه، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند، پندآموزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبره
تصویر خبره
کارشناس، زبردست
فرهنگ واژه فارسی سره