جدول جو
جدول جو

معنی خبدع - جستجوی لغت در جدول جو

خبدع
(خُ دُ)
غوک، قورباغه. ضفدع. (متن اللغه) (معجم الوسیط) (منتهی الارب) (لسان العرب) (تاج العروس). پگ. چغز
لغت نامه دهخدا
خبدع
وزغ درختی از جانوران
تصویری از خبدع
تصویر خبدع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خادع
تصویر خادع
خدعه کننده، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدع
تصویر بدع
بدعت، چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو، سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
کسی که چیزی را کشف و آشکار کند، کسی که چیز تازه ای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد، سازندۀ چیزی بی مثل و بی نظیر، پدید آورندۀ هست از نیست، هستی بخش
فرهنگ فارسی عمید
(بُ دُ)
جمع واژۀ بدع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به بدع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جوانمرد فراخ خوی و درگذشته از اقران در علم و شجاعت وشرف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد کریم خوشخوی. کریم واسعالخلق. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نو بیرون آمده نه بر مثالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیز نو و شگفت. بدیع. بدیعه. (یادداشت مؤلف). نو بیرون آمده. نوآمده. پیشین: قل ما کنت بدعاً من الرسل. (قرآن 9/46) ، گوی من از پیغامبران نه پیشین ام. (کشف الاسرار ج 9 ص 140) ، بدجنس. خبیث (صفت آدمی). (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
جمع واژۀ بدعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چیزهای نو پیدا شده در دین. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به بدعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
ابداع شده. اختراع شده. آفریده: نخستین مبدعی است که خدای او را ابداع کرده است. (جامع الحکمتین) ، (اصطلاح فلسفی) عبارت از موجودی است که مسبوق به ماده و مدت نباشد... شیخ گوید هر موجودی که وجودش مسبوق به ماده نباشد مبدع است و شایسته و احق برای آنکه مبدع نامیده شود. موجودی است که بلاواسطه از ذات حق کسب فیض کرده و وجود یافته است که عقول می باشد. و گوید محدثی که مستوجب زمان نیست یاوجودش بعد از لیس مطلق است و یا بعد از لیس غیرمطلق است و بلکه بعد از عدم مقابل خاص در ماده ای موجود است، هرگاه وجودش بعد از لیس مطلق باشد نحوۀ صدور اواز علت صدور ابداعی است و برترین انحاء اعطاء وجود است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی).
- مبدع اول، مراد از مبدع اول عقل اول است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
ستور مانده کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، تهی و خالی کرده شده. (ناظم الاطباء) ، باطل کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ دِ)
زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در حدیث آمده است: من عض علی شبدعه سلم من الآثام، آنکه دندان بر زبان گذارد از گناهان در امان ماند، کژدم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، داهیه و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). ج، شبادع
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
کسی که بر دوستی وی اعتماد کردن نتوان، غول فریبنده، راه مخالف قصد، کوراب، گرگ، فریبنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
نوعی از ملخ. جندب، جندبهای ریزه. نوعی از ملخ های ریزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ)
کمینه. فرومایه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبعالصبی خبوعاً، انقطع نفسه و فحم من البکاء. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
نام موضعی است. (از منتهی الارب). صاحب معجم البلدان میگوید این کلمه اسم موضعی است ولی من از محل آن بی اطلاعم
لغت نامه دهخدا
(خُ ذُ)
غوک. قورباغه. ضفدع. (از متن اللغه). خبذع
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
نام قبیله ای است از همدان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
فریبنده. (دستور الاخوان) :
خادع دردند درمانهای ژاژ
ره زنند وزرستانان رسم باژ.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 6 ص 522).
، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی، بعیر خادع، شتر که هر گاه نشیند پی ساق وی از جا رود، خلق خادع، خوی متلون، دینار خادع، یعنی دینار ناقص. (منتهی الارب). دینار کم از یک مثقال. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبتدع گردیدن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اهل بدعت شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نو آوردن: ایاکم والتبدع و التنطع و علیکم بالامر القدیم. (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
تازه تر. نوآئین تر. شگفت تر
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
ابن مالک بن ذی بارق ابن مالک... ابن همدان جد بطن خبذع (که بطنی از همدان است). (از لباب الانساب ابن اثیر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبع
تصویر خبع
پنهان کردن، بریدن گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادع
تصویر خادع
فریبنده، خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندع
تصویر خندع
کمینه، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیدع
تصویر خیدع
کسیکه بدوستی او اعتماد نتوان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبدع
تصویر شبدع
کژدم، زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدع
تصویر خدع
اژدهای حیله گری و مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
چیز تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
اختراع کننده، آفریننده اختراع شده، آفریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
((بِ))
تازه، نوآیین، جمع ابداع، بدع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خادع
تصویر خادع
((دِ))
فریبنده، خدعه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
((مُ دِ))
کسی که چیز تازه ای بیاورد
فرهنگ فارسی معین
صفت آفریننده، بدعتگزار، خالق، خلاق، مبتکر، مخترع
فرهنگ واژه مترادف متضاد