گیاهی که تخمک و دانۀ آن برهنه است. رجوع به بازدانگان شود، شاماخچه، سینه بند طفلان. (سروری) (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری) : در کام ما حلاوت شهد شهادت است ای بی شریک، شهد شهادت مکن شرنگ در عمر خویش بر تو نیاورده ایم شک در مهد بسته اند بدین گونه بازرنگ. سوزنی (از شعوری) (از فرهنگ ضیاء). ، قنداغ کودک، کمربند. (ناظم الاطباء) ، تنگ. ریسمانی که بدان بار و پالان را محکم می بندند، باهوش. زیرک. ذهین. (ناظم الاطباء)
گیاهی که تخمک و دانۀ آن برهنه است. رجوع به بازدانگان شود، شاماخچه، سینه بند طفلان. (سروری) (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری) : در کام ما حلاوت شهد شهادت است ای بی شریک، شهد شهادت مکن شرنگ در عمر خویش بر تو نیاورده ایم شک در مهد بسته اند بدین گونه بازرنگ. سوزنی (از شعوری) (از فرهنگ ضیاء). ، قنداغ کودک، کمربند. (ناظم الاطباء) ، تنگ. ریسمانی که بدان بار و پالان را محکم می بندند، باهوش. زیرک. ذهین. (ناظم الاطباء)
بادگیر. مثل بادخان. (آنندراج) : چون آفریدگار تعالی او را (نمرود را) چنین ملک ارزانی داشت خویشتن را فراموش کرد و سر پرسودای وی باد خانه نخوت گشت. (تیسیر التفسیر امام نجم الدین عمر نسفی). همی خواهی که جاویدان بمانی درین پربادخانه سست بنیاد... ازین پربادخانه هم بآخر برون باید شدن ناچار با باد. ناصرخسرو. عقل اگر در میانه کشته شود دست از بادخانه بستانیم. خاقانی. مرغ تیر را از خانه کمان باد خانه دماغ و آشیانۀ چشم بدل میداد. (از تاج المآثر). رجوع به بادخان شود، روز بیست ونهم از هر ماه شمسی، کاهو. (ناظم الاطباء)
بادگیر. مثل بادخان. (آنندراج) : چون آفریدگار تعالی او را (نمرود را) چنین ملک ارزانی داشت خویشتن را فراموش کرد و سر پرسودای وی باد خانه نخوت گشت. (تیسیر التفسیر امام نجم الدین عمر نسفی). همی خواهی که جاویدان بمانی درین پربادخانه سست بنیاد... ازین پربادخانه هم بآخر برون باید شدن ناچار با باد. ناصرخسرو. عقل اگر در میانه کشته شود دست از بادخانه بستانیم. خاقانی. مرغ تیر را از خانه کمان باد خانه دماغ و آشیانۀ چشم بدل میداد. (از تاج المآثر). رجوع به بادخان شود، روز بیست ونهم از هر ماه شمسی، کاهو. (ناظم الاطباء)
پشه خانه. پشه بند. (دزی ج 1 ص 49) و رجوع به بشخانه شود، نقیض. (منتهی الارب). ضد. مخالف، جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء) ، اصطلاح نجومی، خلاف توالی. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود. - باشگونه برآمدن، طلوع معکوس ستارگان. (التفهیم). - باشگونه رفتن، غروب معکوس. حالت رجوع در خمسۀ متحیره. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود. - جیب باشگونه، معکوس: و بزرگترین جیبهای باشگونه، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9)
پشه خانه. پشه بند. (دزی ج 1 ص 49) و رجوع به بشخانه شود، نقیض. (منتهی الارب). ضد. مخالف، جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء) ، اصطلاح نجومی، خلاف توالی. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود. - باشگونه برآمدن، طلوع معکوس ستارگان. (التفهیم). - باشگونه رفتن، غروب معکوس. حالت رجوع در خمسۀ متحیره. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود. - جیب باشگونه، معکوس: و بزرگترین جیبهای باشگونه، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9)
معبد. (یادداشت مؤلف) ، اطاقی مخصوص خواندن نماز در خانه مسلمانان. (یادداشت مؤلف). جائی که در آن نماز خوانند. (فرهنگ فارسی معین) ، کلیسای ترسایان. معبد مسیحیان. (یادداشت مؤلف). محلی در کلیسا یا کاخ مسیحیان که برای خواندن دعا اختصاص دهند. (فرهنگ فارسی معین) ، کنشت. کنیسه
معبد. (یادداشت مؤلف) ، اطاقی مخصوص خواندن نماز در خانه مسلمانان. (یادداشت مؤلف). جائی که در آن نماز خوانند. (فرهنگ فارسی معین) ، کلیسای ترسایان. معبد مسیحیان. (یادداشت مؤلف). محلی در کلیسا یا کاخ مسیحیان که برای خواندن دعا اختصاص دهند. (فرهنگ فارسی معین) ، کنشت. کنیسه
مدبغه. جایی که پوست و امثال آن پیرایند. (آنندراج). آنجا که پوست آش نهند. آنجا که پوست دباغت کنند و بپیرایند. - امثال: گذر پوست به دباغخانه است. یا: آخر گذر پوست به دباغان است. نظیر: گرو در دست گازر است. یا: گذر رسن بر چنبرست. (امثال و حکم دهخدا). ، ادارۀ دباغی، مجموع دباغان شهری
مدبغه. جایی که پوست و امثال آن پیرایند. (آنندراج). آنجا که پوست آش نهند. آنجا که پوست دباغت کنند و بپیرایند. - امثال: گذر پوست به دباغخانه است. یا: آخر گذر پوست به دباغان است. نظیر: گرو در دست گازر است. یا: گذر رسن بر چنبرست. (امثال و حکم دهخدا). ، ادارۀ دباغی، مجموع دباغان شهری
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد که در شش هزارگزی جنوب خاوری بجنورد و هشت هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین و در جلگه واقع است. هوایش معتدل با 305 تن سکنه، آبش از رودخانه، محصولش غلات، بنشن و میوه جات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد که در شش هزارگزی جنوب خاوری بجنورد و هشت هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین و در جلگه واقع است. هوایش معتدل با 305 تن سکنه، آبش از رودخانه، محصولش غلات، بنشن و میوه جات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
معروف و به ترکی قوشخانه گویند. (آنندراج). جائی که در آن باز شکاری امرا را پرورش میدادند: تو ز آشیانۀ باز سپید خاسته ای زبازخانه نپرد بهیچ حالی بوم. سوزنی
معروف و به ترکی قوشخانه گویند. (آنندراج). جائی که در آن باز شکاری امرا را پرورش میدادند: تو ز آشیانۀ باز سپید خاسته ای زبازخانه نپرد بهیچ حالی بوم. سوزنی
محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار، کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد، بسته های کالا، چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند
محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار، کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد، بسته های کالا، چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند