جدول جو
جدول جو

معنی خبء - جستجوی لغت در جدول جو

خبء
(خُ)
وادیی است به عربستان که از ’کاثب’ شروع می شود و تا پشت ریگزار ’کشب’ می رود و بعد از آن به بیابان ’جموح’ که پائین ’قباء’است منتهی میگردد. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
خبء
(خَ ءْ)
چیز پنهان کرده. شی ٔ مخفی شده. امر پنهانی. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از المنجد) (منتهی الارب) (از ترجمان عادل بن علی). پوشیدگی. (از غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) ، بکنایه دل، قلب، اندرون، خب ء الارض، گیاه، روییدنی، خب ء السموات، باران. مطر. غیث. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). منه: ’اخرج خب ء السماء، خب ء الارض’
لغت نامه دهخدا
خبء
(خَ)
صحرائی است در مدینه جنب قباء. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
خبء
(تَضْ)
حفظ کردن. پنهان کردن. (از ترجمان عادل بن علی) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از المنجد) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبر
تصویر خبر
مطلبی دربارۀ یک رویداد جدید، آگاهی، حدیث، کنایه از حادثه، رویداد، در علوم ادبی گزاره
خبر دادن: اطلاع دادن
خبر داشتن: اطلاع داشتن، مطلع بودن
خبر شدن: با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن، برای مثال خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان جوی کیخسرو کینه خواه (فردوسی۲ - ۳/۱۳۳۰)
خبر کردن: آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵) ، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبز
تصویر خبز
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبل
تصویر خبل
دیوانگی، دیوانه بودن، جنون، خبط دماغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبن
تصویر خبن
در علم عروض اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلا تن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبل
تصویر خبل
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، مخبول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبا
تصویر خبا
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خرگه، هواری، افراس، فسطاط
فرهنگ فارسی عمید
پوشیدگی، نهاناندن نهان کردن، باران، گیاه خرگاه تاژ پشمی، نیام جو نیام گندم، خانه، خانه ماه
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ خیز، توسنی جامه پاره برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم گاه برین دست و گاه بر آن دست ایستادن اسب، تیز رفتن، نوعی دویدن پویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبث
تصویر خبث
آمیزش حرام، لواط پلیدی، نجاست پلیدی، نجاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبج
تصویر خبج
چوب زدن، تیز دادن، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر
تصویر خبر
عالم، مطلع، واقف، دانا، خبردار، آگاهی، حدیث، اخبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبز
تصویر خبز
نان خورانیدن، نان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبس
تصویر خبس
به مشت گرفتن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فاسد گردانیدن، تباه نمودن، خراب کردن، زایل شدن عقل بر اثر غصه و حزن مجنون، دیوانه، سخت و تنگ مجنون، دیوانه، سخت و تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیء
تصویر خبیء
پنهان شده مخفی نهفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبی
تصویر خبی
پنهان کرده، پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبش
تصویر خبش
جمع کردن، بگیرآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه
تصویر خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبک
تصویر خبک
فشردن گلو، خفه کردن فشردگی گلو خفگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبق
تصویر خبق
آواز، تارا گیاهی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبع
تصویر خبع
پنهان کردن، بریدن گریه
فرهنگ لغت هوشیار
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبص
تصویر خبص
آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوء
تصویر خوء
((خُ))
کفل اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبن
تصویر خبن
((خَ))
پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبل
تصویر خبل
((خَ بَ))
دچار جنون شدن، فلج شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبل
تصویر خبل
((خَ))
فاسد کردن، تباه کردن، فساد، تباهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبک
تصویر خبک
((خَ بَ))
فشردگی گلو، خفگی، خپک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبط
تصویر خبط
((خَ))
به بیراهه رفتن، کژروی، سهو، اشتباه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره