جدول جو
جدول جو

معنی خاکسای - جستجوی لغت در جدول جو

خاکسای(نِ دَ / دِ)
زمین سای، کسی که زمین را می ساید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
افتادگی، فروتنی، تواضع، خواری، ذلت، هر یک از پیروان فرقۀ شیعی مذهب خاکساریه (فرقه ای از متصوفه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
فروتن، خوار، ذلیل، خاک زاد، خاک آلوده، حقیر، ناچیز، برای مثال گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱ - ۱۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
خاک آلودی، (شرفنامۀ منیری)، عجز و تواضع، (آنندراج)، افتادگی، نامرادی، خواری، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایشان و راحت و آسایش انام و تازگی ایام است، (تاریخ قم ص 4)،
لباس عافیتی به ز خاکساری نیست
به این لباس سبک از جهان قناعت کن،
صائب (از آنندراج)،
هر که نقش خویش را در خاکساری دیده است
می نهد چون بوریا پهلوی لاغر را به خاک،
صائب
لغت نامه دهخدا
رجوع به خاکپا شود
لغت نامه دهخدا
شکراﷲخان خاکسار شاعر هندی است که صاحب دیوان مرتبی می باشد، وفاتش به سال 1108 هجری قمری اتفاق افتاد، (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
لغت نامه دهخدا
بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
آنکه راه خلاف تو سپرد
اگر آبست خاکسار شود،
مسعودسعد،
، کنایه از چیزی گردآلود است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار،
کسائی،
چون کنی از نطع خاک رقعۀ شطرنج رزم
از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 198)،
گفت ویحک چه کس توانی بود
اینچنین خاکسار و خون آلود،
نظامی،
خاک پیراستن چه کار بود
حامل خاک خاکسار بود،
نظامی،
، مردم افتاده، درویش، نامراد، خوار، ذلیل:
سرانجام بختش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار،
دقیقی،
برفتند هر دو شده خاکسار
جهاندارشان رانده و کرده خوار،
دقیقی،
خروشان بر شهریار آمدند
دریده بر و خاکسار آمدند،
فردوسی،
بدو گفت کای ریمن خاکسار
چه کژی بکار آوریدی چو مار،
فردوسی،
همی آرزو رزم شیران کنی
مرا خاکسار دو کیهان کنی،
فردوسی،
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار،
فرخی،
سالار خانیان را با خیل و با خدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار،
منوچهری،
خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست، (تاریخ بیهقی)،
از من برمید غمگسارم
چون دید ضعیف و خاکسارم،
ناصرخسرو،
هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت
خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی،
ناصرخسرو،
از شرار تیغ بودی بادساران را شراب
وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام،
امیرمعزی،
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند،
خاقانی،
شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت
شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند،
خاقانی،
گر چه خصمان ز ریگ بیشترند
همه را مرگ خاکسار کند،
خاقانی،
خاکساران بخاک سیر شوند
زیردستان بدست زیر شوند،
نظامی،
... که خورده روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده، (گلستان)،
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد،
سعدی (دیوان چ مصفا ص 415)،
ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه
کابلیس را غرور منی خاکسار کرد،
سعدی،
گناه آید از بندۀ خاکسار
به امید عفو خداوندگار،
سعدی،
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند،
حافظ،
، غریب، (غیاث اللغات)، آنکه در صف نعال یعنی در کفش کن خانه بنشیند، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسلۀ جلالی خاکسار معروفند، دوکتاب تحفۀ درویش و گنجینۀ اولیاء از این فرقه منتشر شده است، ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است، در تهران، مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند
لغت نامه دهخدا
منسوب به خاکسار، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خوار، زار، ذلیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
نای گلو حلقوم گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکرای
تصویر پاکرای
آنکه اندیشه ای پاک داردصاحب رای پاک پاکیزه رای دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسای
تصویر پارسای
پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکزاد
تصویر خاکزاد
آدم که از خاک آفریده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسان
تصویر خاکسان
خوار، ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه پس از سوختن چوب و زغال یا چیز دیگر باقی میماند که مانند خاک است اما رنگش سفید مایل به سیاهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسالی
تصویر خشکسالی
وضع خشکسال قحط و غلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسال
تصویر خشکسال
سالی که باران نیامده و بر اثر آن از زمین چیزی نروئیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
منسوب به خاکسار، از فرقه خاکساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
خاک مانند، خاک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکستری
تصویر خاکستری
رنگ سربی برنگ خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
مانند خاک، افتاده، فروتن، پست، خوار، ذلیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
تزکیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خارسازی
تصویر خارسازی
اهانت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاکسپاری
تصویر خاکسپاری
کفن و دفن، تدفین، دفن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چاکنای
تصویر چاکنای
حنجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشکسالی
تصویر خشکسالی
قحطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکسایش
تصویر اکسایش
اکسیداسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
حنجره
فرهنگ واژه فارسی سره
افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی
متضاد: غرور، خواری، ذلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاکستری
فرهنگ گویش مازندرانی