جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خاکپای

خاکپاش

خاکپاش
کسی که خاک پاشد، کسی که خاک برافشاند، ج، خاکپاشان
لغت نامه دهخدا

خاکپاشی

خاکپاشی
عمل خاک پاشیدن:
بخاکپاشی باد و ببادساری آب،
خاقانی،
ز خاکپاشی در دستخون فروماندیم
ز پاکبازی نقش فنا فروخواندیم،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی صص 5 - 8)
لغت نامه دهخدا

خاکپا

خاکپا
خاکپای خاک کف پا، خاکی که پای بر آن فرود می آید، چون این لفظ اضافه بصاحب پا شود در این مورد اغلب تعظیم صاحب پا اراده شده است چون به خاکپای عزیزت، قسم است، قربان خاکپای عزیزت روم:
بگفتا که ای شهریار جهان
همی خاکپایت کهان و مهان،
فردوسی،
پسر باشدت زو یکی خوب چهر
که بوسه دهد خاکپایش سپهر،
فردوسی،
مراگوئی چه سرداری سر سودای او دارم
به خاکپای او کامید خاک پای او دارم،
خاقانی،
قسم بجان تو خوردن طریق عزت نیست
به خاک پای تو کان هم عظیم سوگند است،
سعدی،
، فرد ذلیل، فرد افتاده:
اگر خاکپایان شوریده سر
فقیر و حقیر آیدت در نظر،
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پاکرای

پاکرای
آنکه اندیشه ای پاک داردصاحب رای پاک پاکیزه رای دانا
پاکرای
فرهنگ لغت هوشیار