جدول جو
جدول جو

معنی خاکروبه - جستجوی لغت در جدول جو

خاکروبه
(بَ / بِ)
گرد و خاشاک که از رفتن صحن و جا پیدا می آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). دم جاروب. مطلق فضول از خاک و خاشاک و غیره. آشغال. خمامه. (منتهی الارب). سباطه. (منتهی الارب) (دهار). سفاره. کناسه. قمامه. حواقه. کباء. (منتهی الارب) :
تا کند خاکروبۀ تو عبیر
جیب گردیده دامن نسرین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خاکروبه
فضول از خاک و خاشاک و غیره، آشغال
تصویری از خاکروبه
تصویر خاکروبه
فرهنگ لغت هوشیار
خاکروبه
((بِ))
خاشاک و آشغال که به سبب روفتن جایی گرد آید
تصویری از خاکروبه
تصویر خاکروبه
فرهنگ فارسی معین
خاکروبه
آشغال، خاشاک، خاکدان، رشت، زباله، مزبله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاکروبه کش
تصویر خاکروبه کش
کسی که خاکروبه و آشغال را جمع می کرد و به خارج شهر می برد، خاک روبهای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکروبه دانی
تصویر خاکروبه دانی
جای ریختن خاکروبه، زباله دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکذوبه
تصویر اکذوبه
دروغ، سخن دروغ و بی اساس
فرهنگ فارسی عمید
خاک و خاشاک و آشغالی که از جارو کردن زمین یا روفتن جایی جمع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک روب
تصویر خاک روب
آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر
جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مکنسه برای مثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ بَ)
دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کذب. دروغ. ج، اکاذیب. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف). دروغ. سخن دروغ. سخن بی پایه (غیرمتداول) . ج، اکاذیب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اکاذیب شود، لغتی است در کره. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کره. گوی. (یادداشت مؤلف). رجوع به کره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
راکبه. (اقرب الموارد) ، مؤنث راکوب، نهال خرمابن بر مادر رسته. (از المنجد) (از متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شاخ خرمابن بر تنه خرما برآمده. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ کرابه. (منتهی الارب). جمع واژۀ کرابه. گویی با حذف الف بدین صورت جمع بسته شده است زیرا جمع فعاله افعله نمی آید. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کرابه و کرابه. (ناظم الاطباء). رجوع به کرابه شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
واحد خرّوب است. رجوع به خروب شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
محلی که خاکروبه در آن می ریزند. آشغال دان. جای آشغال. منهره. خاکدان. خاشکدان. سلّه
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
نام حصنی است در سواحل شام و مشرف بر عکا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
اکرومه. اکرومت. (یادداشت مؤلف). رجوع به اکرومه شود
اکرومت. اکرومه. بزرگی.
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ گِ رِ تَ)
حمل خاکروبه کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ گُ تَ)
حمل خاکروبه کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ کَ / کِ)
عمل خاکروبه کش. عمل کسی که خاکروبه حمل می کند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که آشغال و خاکروبه را می برد. خاکروبه ای
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ)
تکمۀ کلاه و جامه و قبا و گوی گریبان و امثال آن، و آنرا بندنه و بندینه نیز گویند. گوی قوقه. (آنندراج). مقابل انگله یعنی مادگی
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
آنچه مردم را به طرب آرد، و بمعنی سازو مزامیر و نغمه مستعمل می شود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَبِه)
گیاهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
شترسواران زیاده از رکب
لغت نامه دهخدا
عمل رفتن خاک، خاک را پاک کردن، جاروب کردن و گرد گرفتن
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
ناحیه ای است از اعمال شذونه به اندلس، متصل به اقلیم مغیله. (معجم البلدان ج 1 ص 353). رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 41 و اسپانی، در این لغت نامه شود
ناحیه ای از اعمال شذونه به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
کنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد:
خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد،
خاقانی،
شاهنشه دو کون محمد که هر صباح
آید بخاک روب درش بر سر آفتاب،
علی خراسانی (از آنندراج)،
،
نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند:
گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را،
حافظ،
چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم
ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا،
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکروب
تصویر خاکروب
آنکه خاک و آشغال کوچه و محله را پاک کند، کناس، جاروب جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکروبه کش
تصویر خاکروبه کش
کسی که خاکروبه و آشغال را جمع میکند و میبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطروبه
تصویر اطروبه
شاد ابزار: چون سازها آوازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرومه
تصویر اکرومه
بزرگبی مردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکذوبه
تصویر اکذوبه
دروغ دروغگفت ژاژه دروغ سخن دروغ سخن بی پایه، جمع اکاذیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکرو
تصویر خاکرو
مجازاً متواضع، فروتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکذوبه
تصویر اکذوبه
((اُ بِ))
دروغ، سخن بی پایه، جمع اکاذیب
فرهنگ فارسی معین
پرخور، خورنده، فرزندان تحت تکفل، بیماری خوره که مسری است، جذام
فرهنگ گویش مازندرانی