جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خاکرو

خاکشو

خاکشو
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
فرهنگ لغت هوشیار

خاکروب

خاکروب
آنکه خاک و آشغال کوچه و محله را پاک کند، کناس، جاروب جارو
خاکروب
فرهنگ لغت هوشیار

خاکشو

خاکشو
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، شِفتَرَک، خاکشی
خاکشو
فرهنگ فارسی عمید

باکرو

باکرو
باکرو دوم نام پسر باکرو پادشاه خسرون، این شخص پس از پدر به تخت نشست و 20سال سلطنت کرد، او همنام پدرش بود، گویا در اواخر سلطنت گرفتار یکنفر مدعی ماآنو نام گردیده و مجبور شده حکومت را با او تقسیم کند، بجای ماآنو، آبگارفیگا قرار گرفت و پس از دوسال باکرو را کشت و خود بتنهایی زمامدار خسرون گشت، (از ایران باستان ج 3 ص 2630)، بهق، پیسی پوست، (ناظم الاطباء)، بگفته شعوری (ج 1 ص 88) آلوبالو است اما ظاهراً جزء دوم این کلمه یا صورت مخفف آن باشد، برادر، (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام)، برادری را گویند که از یک مادر و یک پدر باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، برادر پدری و مادری، (ناظم الاطباء)، آواز حزین، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از سلاطین خسرون، بقول ’تل ماها’ او پسر فره دشت بود که پس از پدر به تخت نشست و سه سال حکم راند، بعضی تصور میکنند که اسم او مصحف یاگر اشکانی است، برخی بعکس گویند که مصحف بکر یا بکیر است، چون این صفحه عرب نشین بوده است، این عقیده مرجح است، (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2630)
لغت نامه دهخدا

خارکو

خارکو
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 33 هزارگزی شمال کرمان سر راه مالروکرمان به حرجند محلی است کوهستانی و سردسیر دارای 52 تن سکنه و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصولات غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
جزیره ای است در ده هزارگزی شمال جزیره خارک بطول 4/5 هزار گز و عرض آن 700 گز و خالی از سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

خاکشو

خاکشو
تخمی است سیاهرنگ و ریزه که آن را با کافور در چشم کشند و به عربی بزرالخُمخُم خوانند، (برهان قاطع)، تخمی است داروئی که سرخ میگون بود، بغایت ریزه باشد و طبیعت آن گرم و تر است و آن را خورده گلان و شفترک نیز گویند و به عربی بزرالخمخم و بترکی مراشوه و به هندی خوبگلان و خاکشیر نامند، (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دانه ای است که با کافور سایند و در چشم کشند، (فرهنگ اوبهی) :
چشم بی شرم تو گر روزی بیاشوبد ز درد
نوک خارش خاکشو باد ای دریده چشم و کون،
منجیک،
رجوع به خاکژی و خاکشی شود
لغت نامه دهخدا

خشکرو

خشکرو
از ده های ساسی کلام در حوالی فرح آباد ساری است به مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو انگلیسی ص 119)
لغت نامه دهخدا