جدول جو
جدول جو

معنی خاچکین - جستجوی لغت در جدول جو

خاچکین
محلی کنار راه رشت و انزلی میان اشکیک و خمام در 355 هزارگزی طهران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاکین
تصویر خاکین
تهیه شده از خاک، خاکی، به رنگ خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارچین
تصویر خارچین
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خاربند، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچکین
تصویر کوچکین
کوچک ترین، اندک ترین
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
دهی است جزو دهستان ابجیرودبخش حومه شهرستان زنجان و در 24 هزارگزی جنوب باختری زنجان سر راه عمومی بیجار به زنجان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری و دارای 537 تن سکنه که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از رود خانه زرین آباد و چشمه است. محصول آن غلات و بن شن و پیاز و سیب زمینی و انگور و میوه میباشد. شغل اهالی زراعت و گلیم و قالیچه و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو و سر راه نیمه شوسۀ زنجان به ینگی کند قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل. تعداد سکنه آن 128 تن و زبانشان فارسی و لری است و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از رودخانه قره آغاج و محصولاتش غلات و لبنیات و حبوبات میباشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
آنچه برای محافظت گرد باغ و زراعت و دیوارخانه از خار و چوب بند سازند برای عدم دخول مردم و حیوانات موذیه، (غیاث اللغات) (آنندراج) :
چنان باغی کزو گلچین نیارد گل برون بردن
نه آن باغی که باید خارچین از بیم دزدانش،
عرفی (از آنندراج)،
رجوع به خار شود،
،
که خار بیرون آرد:
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزد جابجا می آزمود،
مولوی،
، منقاش، (زمخشری)، منماص، (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(فِ قَ)
مشرق و مغرب. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). خافقان:
مرمرا باری بدین درگاه شاهست آرزو
نز ری و گرگان همی یاد آیدم نز خافقین.
منوچهری.
جز که نادر باشد اندر خافقین
آدمی سر برزند بی والدین.
مولوی (مثنوی).
ای کمال نیکمردان برتو ختم
نیکنامی منتشر در خافقین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
جمع واژۀ خاضع. لقبی است که بر طبق نامۀ تنسر در قدیم به ایرانیان می داده اند
لغت نامه دهخدا
نام شهری بوده است در هند و در حدود العالم آمده: خالهین شهری است بزرگ و با نعمت و از وی جامۀ مخمل وشاره و داروهای بسیار خیزد، (از حدود العالم چ سیدجلال طهرانی ضمیمۀ گاهنامۀ سال 1312 هجری شمسی ص 43)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
جمع واژۀ خازن. در حالت نصبی و جری
لغت نامه دهخدا
تلفظ ترکی کالسیس است و آن بندر یونانی است واقع در جزیره نگرپون واقع بر اوریپ، جمعیت آن 13300 تن، نام خالکیس بر آنها از این جهت اطلاق شده است که اهالی آن جزیره اولین بار مفرغ برای ساختن اسلحه بکار برده اند، خالکیس در سابق کلنیهایی به تراس، مقدونیه، سیسیل و ایتالیا میفرستاد
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزءدهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 42 هزارگزی خاوری سیردان و 6 هزارگزی جمال آباد که سر راه شوسۀ قزوین است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 100 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان کردی است. آب آنجا از رود نو و محصولاتش غلات و برنج میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. سکنۀ آنجا از طایفه کرد است و این ده قشلاق آنها محسوب میشود و ییلاق آنها حدود قاقازان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزءدهستان مرکزی بخش صومعه سرا، واقع در یک هزارگزی جنوب شوسه صومعه سرا به رشت، ناحیه ای است جلگه ای و مرطوب و مالاریائی، دارای 160 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از رود خانه ماسوله و محصولات آنجا برنج و توتون و سیگارو شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خاکی (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، آدمیان، (شرفنامۀ منیری) :
خاکیانی که زادۀ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند،
نظامی،
شاهد نو، ف تنه افلاکیان
نوخط فرد، آینۀ خاکیان،
نظامی،
، مردمان بی عزت و بیحرمت وخوار و ذلیل را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، خواران، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) :
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
آبخور خاک در حضرت علیا بینند،
خاقانی،
آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست
کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند،
خاقانی،
از پی خونریز جان خاکیان
شهربندی شد فلک در کوی تو،
خاقانی،
تا ز محیط هواخشک بر آبی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار،
خاقانی،
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان،
نظامی،
چون گریزانی ز نالۀ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان،
مولوی،
، مردگان، (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است بفاصله دوازده هزار و پانصدگزی جنوب شرقی برکی راجان علاقه لوگر تابع ولایت کابل به افغانستان و متصل به دریای سیاب، این ده بین خط 68 درجه 58 دقیقۀ طول شرقی و خط 33 درجه و 50 دقیقه و 17 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی است از ’آبله و میلاذجرد’از وضیعه وطسق پنجم از طسوج جهرود، (از ’تاریخ قم حسن بن محمد حسن قمی’ ترجمه ’حسن بن علی بن حسن بن عبدالملک قمی’ به تصحیح و تحشیۀ سید جلال الدین طهرانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمل خار کندن
لغت نامه دهخدا
در ص 478 ج 2 ’شرح احوال و آثار رودکی’ نام محلی بصورت بارکین آمده که نشان میدهد نزدیک بست بوده است، مؤلف قریب نیم صفحه از تاریخ سیستان نقل کرده است و این کلمه در دو جا به همان صورت تکرار شده در صورتی که در متن تاریخ سیستان ص 309 در هر دو جا بصورت پارگین است، و مؤلف این قسمت را از نسخۀ خطی متعلق به مرحوم بهار نقل کرده و چون در نسخۀ خطی ’پ’ را با یک نقطه می نوشتند کلمه را ’بارکین’ نقل کرده اند، رجوع به تاریخ سیستان ص 309 و احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 478 و آنندراج و بارگین شود
لغت نامه دهخدا
(خاص صَ کی یَ)
مقربان. بندگان خاص. در فرهنگ دزی آمده است: این کلمه در زمان سلاطین ممالیک بر افرادی اطلاق میشده که پادشاهان و بزرگان را بگاه بیکاری و خلوت مشغول می کردند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان جمع آبرود، بخش حومه شهرستان دماوند واقع در 16هزارگزی جنوب دماوند، بر سر راه فرعی گیلان. سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آب آن از قنات زهاب رود خانه آب سرد و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی است و شغل اهالی زراعت است و راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش شهریار تهران که دارای 6 تن جمعیت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
خاکی، خاک آلود:
این لب خاکین ما را در سفالین باده ده،
خاقانی،
خونین دلی بصبر سر اندوده وز سرشگ
خاکین رخی چو کاه گل اندود می بریم،
خاقانی،
و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افزارهای خاکین و سنگین ... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 143)
لغت نامه دهخدا
(نِ قِ)
نام شهری از نواحی سواد در راه همدان و بغداد است. بین این شهر و قصرشیرین از طریق جبال شش فرسخ و از قصرشیرین تا حلوان نیز شش فرسخ می باشد. بالنتیجه بین این شهر تا حلوان در حدود دوازده فرسخ است. مسعربن مهلهل می گوید: در خانقین چشمۀ نفت عظیم و پرسودی است ونیز در آنجا پل بزرگی میباشد که دارای 24 طاق و هر طاقش بیست ذرع است. جادۀ خراسان به بغداد از این پل میگذرد و عتبه بن الوعل الثعلبی می گوید:
کاءنّک یابن الوعل لم تر غاره
کورد القطا النهی المعیف المکدّرا
علی کل محبوک السراه مفزّع
کمیت الأدیم یستخف ّ الحزوّرا
و یوم بأعلی خانقین شربته
و حلوان حلوان الجبال و تسترا
و ﷲ یوم بالمدینه صالح
علی لذه منه اًذا ما تیسرا.
(از یاقوت حموی در معجم البلدان).
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب آرد: خانقین قصبه ای بوده است و اکنون بقدر دیهی است. آب حلوان بر آنجا گذرد و بیست موضع از توابع آنجاست. (ازنزهه القلوب بخش نخست مقالۀ 3 چ دبیرسیاقی ص 43). ابن رسته گوید: در این شهر رودی است پهناور و روی آن پلی بزرگ از گچ و آجر ساخته اند و چند دهانه دارد. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 68)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکین
تصویر خاکین
خاک آلود، خاکی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مالک، خاوندان داشتاران جمع مالک درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
کوچکترین مقابل بزرگین: متوفی شدن بزرگین از شه زادگان و آمدن برادر میانین بجنازه برادر که آن کوچکین صاحب فراش بود. کوچکین رنجور بود و آن وسط بر جنازه آن بزرگ آمد فقط. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادمین
تصویر خادمین
جمع خادم، زاوران جمع خام خدمتگزان: خادمین درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارصین
تصویر خارصین
روی از توپال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافقین
تصویر خافقین
مشرق و مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانکین
تصویر سانکین
نظم و ترتیب، شایسته و آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتکین
تصویر ساتکین
ترکی مهجام ساغر، دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافقین
تصویر خافقین
((فِ قِ))
مشرق و مغرب، خاور و باختر
فرهنگ فارسی معین
مرتعی دارای قلعه ای خرابه بین روستاهای کدیر و کدیر سر واقع
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ای در منطقه ی دلیر کوهستان غرب چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی