تخم خوراکی ماهی خاویار، به اندازۀ عدس و به رنگ های زرد، خرمایی، خاکستری یا سیاه که دارای آلبومین، مواد چربی و مواد فسفری است. از خوراک های فاخر و گران قیمت است و بیشتر در روسیه و کناره های دریای خزر به دست می آید، تخم ماهی، ماهی خاویار
تخم خوراکی ماهی خاویار، به اندازۀ عدس و به رنگ های زرد، خرمایی، خاکستری یا سیاه که دارای آلبومین، مواد چربی و مواد فسفری است. از خوراک های فاخر و گران قیمت است و بیشتر در روسیه و کناره های دریای خزر به دست می آید، تخم ماهی، ماهی خاویار
صورت مخففی ازنام ابوکالیجار حاکم دیلمی فارس و کرمان، در بعض کتب تاریخ کالیجار بصورت کالنجار، و ابوکالیجار بصورت ابوکالنجار نیز ضبط شده است، بروایت ابن اثیر ابوکالیجار در سال 418 ه، ق، به جنگ ابوالفوارس حاکم کرمان رفت ولی شکست خورد و به همان فارس قناعت کرد، پس ازمرگ ابوالفوارس (419) اعاظم و عمال کرمان و سرکردگان سپاه عریضۀ خدمت ابوکالیجار فرستادند، یازده سال کرمان و مکران در تحت فرمان ابوکالیجار بود، رجوع به تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 68 و 73 و 78 شود
صورت مخففی ازنام ابوکالیجار حاکم دیلمی فارس و کرمان، در بعض کتب تاریخ کالیجار بصورت کالنجار، و ابوکالیجار بصورت ابوکالنجار نیز ضبط شده است، بروایت ابن اثیر ابوکالیجار در سال 418 هَ، ق، به جنگ ابوالفوارس حاکم کرمان رفت ولی شکست خورد و به همان فارس قناعت کرد، پس ازمرگ ابوالفوارس (419) اعاظم و عمال کرمان و سرکردگان سپاه عریضۀ خدمت ابوکالیجار فرستادند، یازده سال کرمان و مکران در تحت فرمان ابوکالیجار بود، رجوع به تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 68 و 73 و 78 شود
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 26500 گزی شمال خاوری ارومیه این ده در جلگه و کنار دریاچه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی و سکنه اش 700 تن است، مذهب اهالی شیعه و زبان آنهاترکی است و آب آنجا از نازلوچای و چشمه، و محصول آنجا غلات و توتون و چغندر و حبوبات و کشمش، و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جوراب میبافند، به این ده راه شوسه کشیده اند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 26500 گزی شمال خاوری ارومیه این ده در جلگه و کنار دریاچه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی و سکنه اش 700 تن است، مذهب اهالی شیعه و زبان آنهاترکی است و آب آنجا از نازلوچای و چشمه، و محصول آنجا غلات و توتون و چغندر و حبوبات و کشمش، و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جوراب میبافند، به این ده راه شوسه کشیده اند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از امرای زمان غازان خان مغول. او نوروزیان را بکمک امیر نورین دستگیر و مصادره کرد و سرانجام امارت روم به او و بوجقور و قورتیمور واگذار شد. و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 18، 84، 92، 93، 110 و 121 شود، درختی که بار دارد. که به بار است. بارور. پربار. درختی که بدان میوه باشد. بن میوه دار. باثمر. مثمر. حامل: بیامد بسان درختی ببار بسی آفرین کرد برشهریار. فردوسی. سپاهی ز نام آوران بیشمار سپهبد درختی و آهن ببار. فردوسی. بدو گفت برزو که ای شهریار جهان را برآور درختی ببار. فردوسی. یکی چون عقیق سرخ یکی چون حدیث دوست یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار. فرخی. آن آتشی که گوئی نخلی ببار باشد اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد. منوچهری. چون درختان ببارند ز دیدار ولیکن چون بکردار رسد یکسره بیدند و چنارند. ناصرخسرو. ، بر درخت. بر شاخه. آن میوه یا گل که برشاخه باشد. میوۀ نچیده. گل و میوه که بر درخت باشد: دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار درست و راست بدان چشمکان تو ماند. دقیقی. پرآب خوش و میوه هرسو ببار گل گونه گون گرد او صدهزار. اسدی. ای بدان روی دل افروز چو گلنار ببار دلم آگنده تر از نار مکن، گو نکنم. مسعودسعد. - ببار بودن، بر درخت بودن. بر شاخه بودن: زنی بود آرایش روزگار درختی کزو فر شاهی ببار. فردوسی. چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی (طیبات)
از امرای زمان غازان خان مغول. او نوروزیان را بکمک امیر نورین دستگیر و مصادره کرد و سرانجام امارت روم به او و بوجقور و قورتیمور واگذار شد. و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 18، 84، 92، 93، 110 و 121 شود، درختی که بار دارد. که به بار است. بارور. پربار. درختی که بدان میوه باشد. بن میوه دار. باثمر. مثمر. حامل: بیامد بسان درختی ببار بسی آفرین کرد برشهریار. فردوسی. سپاهی ز نام آوران بیشمار سپهبد درختی و آهن ببار. فردوسی. بدو گفت برزو که ای شهریار جهان را برآور درختی ببار. فردوسی. یکی چون عقیق سرخ یکی چون حدیث دوست یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار. فرخی. آن آتشی که گوئی نخلی ببار باشد اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد. منوچهری. چون درختان ببارند ز دیدار ولیکن چون بکردار رسد یکسره بیدند و چنارند. ناصرخسرو. ، بر درخت. بر شاخه. آن میوه یا گل که برشاخه باشد. میوۀ نچیده. گل و میوه که بر درخت باشد: دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار درست و راست بدان چشمکان تو ماند. دقیقی. پرآب خوش و میوه هرسو ببار گل گونه گون گرد او صدهزار. اسدی. ای بدان روی دل افروز چو گلنار ببار دلم آگنده تر از نار مکن، گو نکنم. مسعودسعد. - ببار بودن، بر درخت بودن. بر شاخه بودن: زنی بود آرایش روزگار درختی کزو فر شاهی ببار. فردوسی. چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی (طیبات)
نام کوهی است بولایت گلپایگان که سرچشمۀ آب ’قمرود’ بدانجاست، حمداﷲ مستوفی آرد: ’آب قمرود از کوه خانیسار و لالستان بولایت جربادقان برمیخیزد و بر جربادقان و قم میریزد و هرزه اش بمفازه منتهی میشود طولش سی فرسنگ باشد’، (از نزهت القلوب چ لیدن مقالۀ3 ص 220)
نام کوهی است بولایت گلپایگان که سرچشمۀ آب ’قمرود’ بدانجاست، حمداﷲ مستوفی آرد: ’آب قمرود از کوه خانیسار و لالستان بولایت جربادقان برمیخیزد و بر جربادقان و قم میریزد و هرزه اش بمفازه منتهی میشود طولش سی فرسنگ باشد’، (از نزهت القلوب چ لیدن مقالۀ3 ص 220)