حوض آب، برکه، گودالی که آب چشمه در آن جمع شود، برای مثال ز شرم آب آن رخشنده خانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲ - ۱۴۶)، آبانبار، برای مثال نمرد آنکه ماند پس از وی به جای / پل و خانی و خان و مهمان سرای (سعدی۱ - ۴۵)
حوض آب، برکه، گودالی که آب چشمه در آن جمع شود، برای مِثال ز شرم آب آن رخشنده خانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲ - ۱۴۶)، آبانبار، برای مِثال نمُرد آنکه مانَد پس از وی به جای / پل و خانی و خان و مهمان سرای (سعدی۱ - ۴۵)
جمع واژۀ خان و خانه و بمعنی کاروانسراها میباشد: بعضی صحابه گفتند، یا رسول اﷲ این خانات و مساکن که در راه شام است ... (فتوح ص 4)، ضحاک گفت: خاناتی که مسافران در او فرودآیند، (فتوح ص 4)
جَمعِ واژۀ خان و خانه و بمعنی کاروانسراها میباشد: بعضی صحابه گفتند، یا رسول اﷲ این خانات و مساکن که در راه شام است ... (فتوح ص 4)، ضحاک گفت: خاناتی که مسافران در او فرودآیند، (فتوح ص 4)
خان بودن، رئیس قبیله و ایل بودن، مقام خان داشتن: از آنسو مر اوراست تا غرب شاهی وزین سو مر او راست تا شرق خانی، فرخی، امیر ماضی چند رنج بردو مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان خانی یافت، (تاریخ بیهقی)، یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدار کرد تا بدان حشمت، خانی ترکستان از خاندان ایشان نشد، (تاریخ بیهقی)
خان بودن، رئیس قبیله و ایل بودن، مقام خان داشتن: از آنسو مر اوراست تا غرب شاهی وزین سو مر او راست تا شرق خانی، فرخی، امیر ماضی چند رنج بردو مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان خانی یافت، (تاریخ بیهقی)، یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدار کرد تا بدان حشمت، خانی ترکستان از خاندان ایشان نشد، (تاریخ بیهقی)
حوض و چشمۀ آب را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دو خانی پدید آید اندر دو چشم از آن روی ناری و زلف دخانی، قطران، گوید این خاقانی دریامثابت خود منم خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا، خاقانی، صدقۀ جاریه آنست که پادشاهان مدرسه ها سازند و وقفها کنند و مساجد و خانی و چشمه سارها و کهریزها آورند، (راحه الصدور راوندی)، آب کوثر نه آب خانی بود چشمۀ آب زندگانی بود، نظامی، ز شرم آب آن رخشنده خانی بظلمت رفته آب زندگانی، نظامی، اولش گرچه آب خانی داد آخرش آب زندگانی داد، نظامی، خانیی آب بود دور از راه بود از آن خانی آب آن بنگاه، نظامی، کوزه پر کرد از آب آن خانی تا برد سوی خانه پنهانی، نظامی، نام خود عاشق نهادی چیست این افسردگیها عاشقان را سینه آتش خانه باید دیده خانی، اوحدی، یک روز نمی آیی تا در غم خود بینی صد خانه چون دوزخ صد دیدۀ چون خانی، اوحدی، حاصل ما ز زلف و عارض اوست اشک چون خون و چشم چون خانی، اوحدی، تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی تو خان و مرا دیده از گریه خانی، خواجو (از شرفنامۀ منیری)، ، تالاب، باتلاق و از این معنی است ’مرداب گاوخانی’، رجوع به حاشیۀ مرقوم بر ’خانی’ در همین صفحه شود، آب صاف، (ناظم الاطباء)، زری است رایج در ترکستان، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) : خانی دیگران بیک خانی، ظهوری (از آنندراج)، ، زر خالص، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، پسوند مکانی مانند: تیرخانی، چاخانی، (چاه خانی)، سرخانی، سیاه خانی، از مبادی گاه شماری چون هجری و یزدگردی و جلالی و غیره: فامّا در عصر مترجم که آن شهور سنۀ تسع و عشرین و سبعمائه هجری میشود مطابق ثمان و عشرین ’خانی’ ... (از ترجمه محاسن اصفهان ص 50)
حوض و چشمۀ آب را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دو خانی پدید آید اندر دو چشم از آن روی ناری و زلف دخانی، قطران، گوید این خاقانی دریامثابت خود منم خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا، خاقانی، صدقۀ جاریه آنست که پادشاهان مدرسه ها سازند و وقفها کنند و مساجد و خانی و چشمه سارها و کهریزها آورند، (راحه الصدور راوندی)، آب کوثر نه آب خانی بود چشمۀ آب زندگانی بود، نظامی، ز شرم آب آن رخشنده خانی بظلمت رفته آب زندگانی، نظامی، اولش گرچه آب خانی داد آخرش آب زندگانی داد، نظامی، خانیی آب بود دور از راه بود از آن خانی آب آن بنگاه، نظامی، کوزه پر کرد از آب آن خانی تا برد سوی خانه پنهانی، نظامی، نام خود عاشق نهادی چیست این افسردگیها عاشقان را سینه آتش خانه باید دیده خانی، اوحدی، یک روز نمی آیی تا در غم خود بینی صد خانه چون دوزخ صد دیدۀ چون خانی، اوحدی، حاصل ما ز زلف و عارض اوست اشک چون خون و چشم چون خانی، اوحدی، تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی تو خان و مرا دیده از گریه خانی، خواجو (از شرفنامۀ منیری)، ، تالاب، باتلاق و از این معنی است ’مرداب گاوخانی’، رجوع به حاشیۀ مرقوم بر ’خانی’ در همین صفحه شود، آب صاف، (ناظم الاطباء)، زری است رایج در ترکستان، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) : خانی دیگران بیک خانی، ظهوری (از آنندراج)، ، زر خالص، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، پَسوَندِ مَکانی مانند: تیرخانی، چاخانی، (چاه خانی)، سرخانی، سیاه خانی، از مبادی گاه شماری چون هجری و یزدگردی و جلالی و غیره: فامّا در عصر مترجم که آن شهور سنۀ تسع و عشرین و سبعمائه هجری میشود مطابق ثمان و عشرین ’خانی’ ... (از ترجمه محاسن اصفهان ص 50)
نام موضع بسیار کوچکی است در بازارک پنجشیر مغرب دریای کلان پنجشیر به افغانستان، این نقطه بر سر راه اتومبیل رو قرار دارد و جمعیت آن تخمیناً پنجاه خانوار تاجیک است که بزبان فارسی تکلم میکنند، محصول آنجا از سردرختی: توت و انگور و از غلات و حبوبات: گندم و جو و باقلا و ارزن و از مواشی: گاو و بز میباشد (البته مقدار کم)، (ازقاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
نام موضع بسیار کوچکی است در بازارک پنجشیر مغرب دریای کلان پنجشیر به افغانستان، این نقطه بر سر راه اتومبیل رو قرار دارد و جمعیت آن تخمیناً پنجاه خانوار تاجیک است که بزبان فارسی تکلم میکنند، محصول آنجا از سردرختی: توت و انگور و از غلات و حبوبات: گندم و جو و باقلا و ارزن و از مواشی: گاو و بز میباشد (البته مقدار کم)، (ازقاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
نام سلسله ای از سلاطین ترک پیش از مغول است که در ترکستان شرقی حکومت می کرده اند. این طایفه به اسامی ’خاقانیه’ و ’خانیان’ و ’ایلک خانیه’ و ’آل افراسیاب’ نیز مشهور بوده اند. رجوع به ’آل افراسیاب و خانیان’ شود
نام سلسله ای از سلاطین ترک پیش از مغول است که در ترکستان شرقی حکومت می کرده اند. این طایفه به اسامی ’خاقانیه’ و ’خانیان’ و ’ایلک خانیه’ و ’آل افراسیاب’ نیز مشهور بوده اند. رجوع به ’آل افراسیاب و خانیان’ شود
منسوب به ’خان لنجان’ که شهری است در نواحی اصفهان، (از انساب سمعانی)، رجوع به ’خان لنجان’ شود، منسوب به ’خان’ را گویند، (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : این عمارت و قلعه خانی است نه رعیتی، منسوب به ’خانه’، خانگی، اهل خانه، ضد بیگانه، ج، خانیان: من رفتم سوی هرات و چنان گمان میبرم که دیدار من با تو و خانیان بقیامت افتاد، (تاریخ بیهقی)، و حکم تأدیب و تحریک از غارت حله و استخراج اموال مصادره ... فرمود و بخانیان امان داد، (از تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم)، سلطنت متعالی، (برهان قاطع)
منسوب به ’خان لنجان’ که شهری است در نواحی اصفهان، (از انساب سمعانی)، رجوع به ’خان لنجان’ شود، منسوب به ’خان’ را گویند، (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : این عمارت و قلعه خانی است نه رعیتی، منسوب به ’خانه’، خانگی، اهل خانه، ضد بیگانه، ج، خانیان: من رفتم سوی هرات و چنان گمان میبرم که دیدار من با تو و خانیان بقیامت افتاد، (تاریخ بیهقی)، و حکم تأدیب و تحریک از غارت حله و استخراج اموال مصادره ... فرمود و بخانیان امان داد، (از تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم)، سلطنت متعالی، (برهان قاطع)
طبیعت و خو با لفظ داشتن و گرفتن و بردن و بریدن مستعمل و سوم در لفظ خاژه بیاید. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، خاصیات، خواص: چو جهانی بخاصیت تو و وصل تو عاریت نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو. خاقانی. خاصیت هندوان دارد هنگام خفت عادت خوارزمیان گاه شراب و طعام. لامعی. بدوزد از عدم عنقا بناوک ببرد خاصیت ز اشیا بخنجر. انوری (از آنندراج). قیمت شکر از نی است که آن خود خاصیت وی. (گلستان سعدی). گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی. حافظ. مرد سرکش ز هنرها عاریست پشت خم خاصیت پر باریست. جامی. تأثیر عشق خاصیت سنگ سرمه دار. میر فغفور لاهیجانی (از آنندراج). و گاه در فارسی نیز مانند عربی با تشدید یا بکار رفته است: شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم. خاقانی. ولی هر چه باشد ز مثقال کم ز خاصیت افتد اگر صد بهم. نظامی. نی بوریا را بلندی نکوست که خاصیت نیشکر خود در اوست. سعدی (بوستان). قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافد اگر بازش بفرمائی به فرق سر دوان آید. سعدی. از بد که بد آید طمع نیک مدارید خاصیت کافور مجوئید ز پلپل. سلمان ساوجی. دیدنش از دور ناخن میزند داغ مرا زخم دل خاصیت مشک از سوادش میبرد. شوکت (از آنندراج). مزلف چون شود دلبر بدولت میرسد عاشق خط مشکین او خاصیت بال هما دارد. علی جان بیک موجی (از آنندراج). ، هنر. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح طب قدیم: مقابل وضع طبیعی و عمل طبیعی و حالت طبیعی است و آن وضعی است که یک شی ٔ دارد بدون آنکه بر او امر دیگری عارض شود. وقتی اطباء گویندبخاصیت سود دارد، مقصودشان چیزی نزدیک تجربه است یعنی با موازین علمی قدیم از خشکی و تری و گرمی و سردی مربوط نباشد، چیزی که مجهول السبب بود آن را خاصیت نام کردند چون ربودن سنگ مقناطیس آهن را و منفعت آویختن عودالصلیب برگردن مصروع را (از یواقیت العلوم) : و حجریشب را بر معده او آویخته دارند بخاصیت سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خواجه ابوعلی سینارحمهالﷲ علیه می گوید مگر این چیزها بخاصیت سود دارداز بهر آنکه تحلیل کند و قیاس آن است که چیزهای سردو نرم باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بالخاصیه بالخاصیه که صاحبان علم ادویه گویند مقابل بالطبیعه است:. مثلا دوائی که برای محرورین نافع است گویند این نفع بالخاصیه است لابالطبیعه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و چلغوزه با عسل بالخاصیه سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
طبیعت و خو با لفظ داشتن و گرفتن و بردن و بریدن مستعمل و سوم در لفظ خاژه بیاید. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، خاصیات، خواص: چو جهانی بخاصیت تو و وصل تو عاریت نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو. خاقانی. خاصیت هندوان دارد هنگام خفت عادت خوارزمیان گاه شراب و طعام. لامعی. بدوزد از عدم عنقا بناوک ببرد خاصیت ز اشیا بخنجر. انوری (از آنندراج). قیمت شکر از نی است که آن خود خاصیت وی. (گلستان سعدی). گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی. حافظ. مرد سرکش ز هنرها عاریست پشت خم خاصیت پر باریست. جامی. تأثیر عشق خاصیت سنگ سرمه دار. میر فغفور لاهیجانی (از آنندراج). و گاه در فارسی نیز مانند عربی با تشدید یا بکار رفته است: شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم. خاقانی. ولی هر چه باشد ز مثقال کم ز خاصیت افتد اگر صد بهم. نظامی. نی بوریا را بلندی نکوست که خاصیت نیشکر خود در اوست. سعدی (بوستان). قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافد اگر بازش بفرمائی به فرق سر دوان آید. سعدی. از بد که بد آید طمع نیک مدارید خاصیت کافور مجوئید ز پلپل. سلمان ساوجی. دیدنش از دور ناخن میزند داغ مرا زخم دل خاصیت مشک از سوادش میبرد. شوکت (از آنندراج). مزلف چون شود دلبر بدولت میرسد عاشق خط مشکین او خاصیت بال هما دارد. علی جان بیک موجی (از آنندراج). ، هنر. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح طب قدیم: مقابل وضع طبیعی و عمل طبیعی و حالت طبیعی است و آن وضعی است که یک شی ٔ دارد بدون آنکه بر او امر دیگری عارض شود. وقتی اطباء گویندبخاصیت سود دارد، مقصودشان چیزی نزدیک تجربه است یعنی با موازین علمی قدیم از خشکی و تری و گرمی و سردی مربوط نباشد، چیزی که مجهول السبب بود آن را خاصیت نام کردند چون ربودن سنگ مقناطیس آهن را و منفعت آویختن عودالصلیب برگردن مصروع را (از یواقیت العلوم) : و حجریشب را بر معده او آویخته دارند بخاصیت سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خواجه ابوعلی سینارحمهالﷲ علیه می گوید مگر این چیزها بخاصیت سود دارداز بهر آنکه تحلیل کند و قیاس آن است که چیزهای سردو نرم باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بالخاصیه بالخاصیه که صاحبان علم ادویه گویند مقابل بالطبیعه است:. مثلا دوائی که برای محرورین نافع است گویند این نفع بالخاصیه است لابالطبیعه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و چلغوزه با عسل بالخاصیه سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 1500 گزی جنوب رودمند، 36 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 1500 گزی جنوب رودمند، 36 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
عبدالمجیدبن محمد بن محمد خانی دمشقی شافعی (1263 - 1318 ه، ق،)، یکی از ادباء متأخر عرب است که بتاریخ و فقه پرداخت و شعر سرود، مولدش دمشق و مرگش باسلامبول اتفاق افتاد، او راست: 1 - ’الحدائق الوردیه فی حقائق اجلاء النقشبندیه’ که کتابی است در تراجم احوال نقشبندیان و تاریخ تألیف آن (1306هجری قمری) است، 2 - کتاب ’سبع مقامات’ که اسناد روایت آن از طریق سعد بن بشیر و نشأت آن از ابی حفص مصری است، 3 - دیوان شعر بنام ’وجه الحل من جهدالمقل’، (الاعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 294) نام یکی از نویسندگان عرب است و او راست: هدایه المرتاب فی فضائل الاصحاب، این کتاب در سال 1292 ه، ق، چاپ شد، (معجم المطبوعات)
عبدالمجیدبن محمد بن محمد خانی دمشقی شافعی (1263 - 1318 هَ، ق،)، یکی از ادباء متأخر عرب است که بتاریخ و فقه پرداخت و شعر سرود، مولدش دمشق و مرگش باسلامبول اتفاق افتاد، او راست: 1 - ’الحدائق الوردیه فی حقائق اجلاء النقشبندیه’ که کتابی است در تراجم احوال نقشبندیان و تاریخ تألیف آن (1306هجری قمری) است، 2 - کتاب ’سبع مقامات’ که اسناد روایت آن از طریق سعد بن بشیر و نشأت آن از ابی حفص مصری است، 3 - دیوان شعر بنام ’وجه الحل من جهدالمقل’، (الاعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 294) نام یکی از نویسندگان عرب است و او راست: هدایه المرتاب فی فضائل الاصحاب، این کتاب در سال 1292 هَ، ق، چاپ شد، (معجم المطبوعات)
منسوب به انی: دست کسی برنرسد بشاخ هویت او تا رگ انیت او ز بیخ و بن برنکنی. سنائی. ، چاپلوس. (برهان) (ناظم الاطباء). آیشتنه. آیشنه. آیشه. ابسته. (برهان). و در برهان بارها چاپلوس پس از جاسوس آمده و بیجاست و تصحیفی است از آن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). در برهان و بعضی فرهنگهای دیگر هرجا کلمه جاسوس می آید چاپلوس را نیزچون عطف بیان و تفسیری در دنبال آن می آورند از جمله معنی کلمه ابسته، لکن جاسوس مرادف چاپلوس نیست و هریک را معنی دیگر است. (لغت نامه بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان) ، انیسه. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و آن هرچیز بسته و منجمد باشد چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان). این کلمه تنها در شعری از شهید آمده و در حاشیۀ فرهنگ اسدی آییشه نوشته و در شرفنامه بنقل سروری ابسته بر وزن فرشته گفته و باز گفته است آنرا آبسته بوزن وابسته و آیشه بر وزن عایشه نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب به انی: دست کسی برنرسد بشاخ هویت او تا رگ انیت او ز بیخ و بن برنکنی. سنائی. ، چاپلوس. (برهان) (ناظم الاطباء). آیشتنه. آیشنه. آیشه. اَبَستَه. (برهان). و در برهان بارها چاپلوس پس از جاسوس آمده و بیجاست و تصحیفی است از آن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). در برهان و بعضی فرهنگهای دیگر هرجا کلمه جاسوس می آید چاپلوس را نیزچون عطف بیان و تفسیری در دنبال آن می آورند از جمله معنی کلمه ابسته، لکن جاسوس مرادف چاپلوس نیست و هریک را معنی دیگر است. (لغت نامه بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان) ، انیسه. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و آن هرچیز بسته و منجمد باشد چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان). این کلمه تنها در شعری از شهید آمده و در حاشیۀ فرهنگ اسدی آییشه نوشته و در شرفنامه بنقل سروری ابسته بر وزن فرشته گفته و باز گفته است آنرا آبسته بوزن وابسته و آیشه بر وزن عایشه نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)