حوض آب، برکه، گودالی که آب چشمه در آن جمع شود، برای مثال ز شرم آب آن رخشنده خانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲ - ۱۴۶)، آبانبار، برای مثال نمرد آنکه ماند پس از وی به جای / پل و خانی و خان و مهمان سرای (سعدی۱ - ۴۵)
منسوب به ’خان لنجان’ که شهری است در نواحی اصفهان، (از انساب سمعانی)، رجوع به ’خان لنجان’ شود، منسوب به ’خان’ را گویند، (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : این عمارت و قلعه خانی است نه رعیتی، منسوب به ’خانه’، خانگی، اهل خانه، ضد بیگانه، ج، خانیان: من رفتم سوی هرات و چنان گمان میبرم که دیدار من با تو و خانیان بقیامت افتاد، (تاریخ بیهقی)، و حکم تأدیب و تحریک از غارت حله و استخراج اموال مصادره ... فرمود و بخانیان امان داد، (از تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم)، سلطنت متعالی، (برهان قاطع)
خان بودن، رئیس قبیله و ایل بودن، مقام خان داشتن: از آنسو مر اوراست تا غرب شاهی وزین سو مر او راست تا شرق خانی، فرخی، امیر ماضی چند رنج بردو مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان خانی یافت، (تاریخ بیهقی)، یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدار کرد تا بدان حشمت، خانی ترکستان از خاندان ایشان نشد، (تاریخ بیهقی)
حوض و چشمۀ آب را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دو خانی پدید آید اندر دو چشم از آن روی ناری و زلف دخانی، قطران، گوید این خاقانی دریامثابت خود منم خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا، خاقانی، صدقۀ جاریه آنست که پادشاهان مدرسه ها سازند و وقفها کنند و مساجد و خانی و چشمه سارها و کهریزها آورند، (راحه الصدور راوندی)، آب کوثر نه آب خانی بود چشمۀ آب زندگانی بود، نظامی، ز شرم آب آن رخشنده خانی بظلمت رفته آب زندگانی، نظامی، اولش گرچه آب خانی داد آخرش آب زندگانی داد، نظامی، خانیی آب بود دور از راه بود از آن خانی آب آن بنگاه، نظامی، کوزه پر کرد از آب آن خانی تا برد سوی خانه پنهانی، نظامی، نام خود عاشق نهادی چیست این افسردگیها عاشقان را سینه آتش خانه باید دیده خانی، اوحدی، یک روز نمی آیی تا در غم خود بینی صد خانه چون دوزخ صد دیدۀ چون خانی، اوحدی، حاصل ما ز زلف و عارض اوست اشک چون خون و چشم چون خانی، اوحدی، تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی تو خان و مرا دیده از گریه خانی، خواجو (از شرفنامۀ منیری)، ، تالاب، باتلاق و از این معنی است ’مرداب گاوخانی’، رجوع به حاشیۀ مرقوم بر ’خانی’ در همین صفحه شود، آب صاف، (ناظم الاطباء)، زری است رایج در ترکستان، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) : خانی دیگران بیک خانی، ظهوری (از آنندراج)، ، زر خالص، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، پَسوَندِ مَکانی مانند: تیرخانی، چاخانی، (چاه خانی)، سرخانی، سیاه خانی، از مبادی گاه شماری چون هجری و یزدگردی و جلالی و غیره: فامّا در عصر مترجم که آن شهور سنۀ تسع و عشرین و سبعمائه هجری میشود مطابق ثمان و عشرین ’خانی’ ... (از ترجمه محاسن اصفهان ص 50)
ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 1500 گزی جنوب رودمند، 36 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
عبدالمجیدبن محمد بن محمد خانی دمشقی شافعی (1263 - 1318 هَ، ق،)، یکی از ادباء متأخر عرب است که بتاریخ و فقه پرداخت و شعر سرود، مولدش دمشق و مرگش باسلامبول اتفاق افتاد، او راست: 1 - ’الحدائق الوردیه فی حقائق اجلاء النقشبندیه’ که کتابی است در تراجم احوال نقشبندیان و تاریخ تألیف آن (1306هجری قمری) است، 2 - کتاب ’سبع مقامات’ که اسناد روایت آن از طریق سعد بن بشیر و نشأت آن از ابی حفص مصری است، 3 - دیوان شعر بنام ’وجه الحل من جهدالمقل’، (الاعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 294) نام یکی از نویسندگان عرب است و او راست: هدایه المرتاب فی فضائل الاصحاب، این کتاب در سال 1292 هَ، ق، چاپ شد، (معجم المطبوعات)