جدول جو
جدول جو

معنی خانواده - جستجوی لغت در جدول جو

خانواده
کوچک ترین واحد اجتماعی که شامل پدر، مادر و فرزندان آن ها است، در علم زیست شناسی تیره، خاندان، دودمان، فامیل
تصویری از خانواده
تصویر خانواده
فرهنگ فارسی عمید
خانواده
خانواده اهل خانه اهل البیت دودمان
تصویری از خانواده
تصویر خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
خانواده
((نْ یا نِ دِ))
اهل خانه، اهل البیت، مجموعه افراد دارای پیوند سببی یا نسبی که در زیر یک سقف زندگی می کنند، مجموعه خویشاوندان، خاندان، تیره، خاندان
تصویری از خانواده
تصویر خانواده
فرهنگ فارسی معین
خانواده
اعقاب، اهل بیت، تبار، تیره، خاندان، دودمان، سلاله، طایفه، فامیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

واحد شمارش افرادی که در یک خانه زندگی می کنند و تشکیل خانواده را می دهند، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانوادگی
تصویر خانوادگی
مربوط به خانواده، فامیلی
فرهنگ فارسی عمید
(لِ دَ)
نام محلی است به اسلامبول که اغلب تجارایرانی در آنجا مسکن دارند. (از پاورقی ص 321 تاریخ ادبیات پروفسور ادوارد براون ترجمه رشید یاسمی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نغنوده. نیارامیده. مقابل نویده. رجوع به نویده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگذاشته. نهاده ناشده، نشانده نشده و برقرارنگشته. (ناظم الاطباء) ، نامقدر. که معین و مقدر نشده است. که سرنوشت و روزی نیست: به نانهاده دست نرسد و نهاده هر جا که هست برسد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کنایه از مرد بدفعل و نیز بمعنی قحبه. (آنندراج). رجوع به گانگاه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ / تِ)
به ادب نشسته و کورنش کرده. (ناظم الاطباء).
- زانوزده. اسب کشیدن، اسب پیش آوردن به تعظیم چنانکه معهود ترکان است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
منسوب به خانواده. منتسب به خانواده: در میهمانی خانوادگی همه افراد شرکت می کنند.
- نام خانوادگی، نام دومی است که شخص بر خود میگذارد و او را به آن می نامند و این نام در حقیقت مبین خانواده ای است که شخص متعلق به آن هست و بر هر کس طبق قانون واجب است که دارای نام خانوادگی باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
خانواده. (ناظم الاطباء). رجوع به خانواده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پسر خان. ولد خان. پسر آقا
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پسرخالو. دائی زاده. پسردایی
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 15 هزارگزی جنوب دورود و کنار راه مالرو و عمارت به خان آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 187 تن سکنه که شیعی مذهب و لری و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و اهالی بکشاورزی و گله داری امرار معاش می کنند و راه مالرو میباشد. چندین مزرعۀ بزرگ و کوچک جزو این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خامْ یَ / یِ)
میز. میز غذاخوری:
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زلّه ز خانپایۀ طه بینند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نُ نَ / نِ)
زنانه. همچون زنان. به رسم زنان. به آیین بانوان:
خواست تا بانوی فسانه سرای
آرد آیین بانوانه بجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بزبان اهل گیلان شخصی را گویند که فرمان سپهسالار به لشکر برساند. (برهان قاطع) (آنندراج). بنابر حاشیۀ برهان قاطع این لغت مرادف کلمه خناده است
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزء دهستان حومه مرکزی شهرستان فومن واقع در 6 هزارگزی باختری فومن. ناحیه ای است واقع در کنار راه فرعی صومعه سرا به ماکلوان. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. دارای 191 تن سکنه که شیعی مذهب و طالشی زبانند. آب آنجا از رود خانه ماسوله و محصولات آنجا برنج و چای و ابریشم و عسل و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دختر آق صوفی سوین بیک است. سوین بیک با یوسف صوفی و حسین صوفی برادر بود و حسین صوفی چون با کیخسرو ختلانی همداستان شد بجنگ امیرتیمور آمد و در کنار آب قاون بین فریقین تلاقی افتاد، حسین فرارکرد و بعد از دو سه روز بعالم دیگر شتافت. پس از مرگ او یوسف صوفی از کردۀ برادر عذر خواست و امیرتیمور عذر او را پذیرفت بشرط آنکه خانزاده دختر سوین بیک را به امیرزاده جهانگیر دهد. یوسف صوفی قبول کرد و خانزاده را بسمرقند فرستاد تا بعقد امیرزاده جهانگیر درآید. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 422)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاونده
تصویر خاونده
خداوند صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
مکان بودن مشایخ و درویشان، جهت عبادت، صومعه، محل اقامت درویشان و صوفیان
فرهنگ لغت هوشیار
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
مجموع افرای که در یک خانه زیست کنند واحدی که شامل پدر و مادر و فرزندان آنان است
فرهنگ لغت هوشیار
منتسب به خانواده، در میهمانی خانوادگی همه افراد خانواده شرکت میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانوادگی
تصویر خانوادگی
((نْ یا نِ دِ))
مربوط یا منسوب به خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانوار
تصویر خانوار
((نِ))
خانه وار، تعداد افراد یک خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانگاه
تصویر خانگاه
خانه، سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند، خانقاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانقاه
تصویر خانقاه
خانه، سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند، خانگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانقاه
تصویر خانقاه
خانگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانگاه
تصویر خانگاه
خانقاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانوادگی
تصویر خانوادگی
فامیلی
فرهنگ واژه فارسی سره
فامیلی، مربوط به خانواده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به شیوه خانم ها، خانم وار، زنانه
متضاد: مردانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد