جدول جو
جدول جو

معنی خانسالار - جستجوی لغت در جدول جو

خانسالار
رئیس میز پادشاهی، ناظر سلطنتی، (ناظم الاطباء)، رجوع به ’خوانسالار’ شود
لغت نامه دهخدا
خانسالار
نام ناحیتی است به خراسان و در چهارفرسخی آن معدن مس وجود دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناوسالار
تصویر ناوسالار
فرماندۀ ناو، فرمانده کشتی جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارسالار
تصویر بارسالار
رئیس دربانان و نگهبانان که مامور بار دادن مردم بوده، سالار بار، حاجب بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوان سالار
تصویر خوان سالار
سرپرست سفره خانه، رئیس آشپزخانه، آشپز سفره خانه
فرهنگ فارسی عمید
صاحب سامان، ناظر، ناظری که شغلش تهیۀ میز و سفرۀ بزرگان باشد، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، صاحب ثروت، متمول:
اثر بکشور عشق تو خانسامان است،
_ (l50k) _
اثر، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ضبط دیگر ’خوانسار’ است و این ضبط را یاقوت در معجم و خواندمیر در حبیب السیر ج 3 ص 516 چ کتاب خانه خیام آورده: ’خانسار از اعمال جربادقان (گلپایگان)’ و یاقوت آورد: احمد بن حسن بن احمد بن علی بن حصیب مکنی به ابوسعد خانساری منسوب به این ناحیه (خانسار) است، او از ابی طاهر محمد بن احمد بن عبدالرحیم و جز او حدیث شنید، (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
فرمانده ناو، فرمانده کشتی جنگی، رجوع به ناو شود
لغت نامه دهخدا
یکی از توابع هزارجریب از انزان کوه از، دودانگه، (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 123)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان راستوپی بخش سواد کوه شهرستان شاهی، 10هزارگزی شمال زیر آب، 2 هزار و پانصد گزی باختر شوسه و راه آهن شاهی به تهران، کوهستانی و معتدل و مرطوب و مالاریائی است، دارای 220 تن سکنه، آب از چشمه و رود خانه تالار، محصول آن برنج و غلات و عسل و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و شکار میباشد، صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
حالت خوانسالار. عمل خوانسالار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد بقوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 212 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات و اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند، راه آنجا اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سالار بار، حاجب بزرگ، حافظ، نگاهبان، رئیس حفاظ و نگاهبانان:
آن شنیدستم که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادار را
یاقناعت پرکند یا خاک گور،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
سفره چی. بکاول. طباخ. بکاول ترکی است و در هندوستان او را چاشنی گیر خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). عجاهن. (بحر الجواهر) : آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. (تاریخ بیهقی). (عبدالرحمن محمد الاشعث) را یکی مرغ فربه بود بر خوان همی خورد او را خوش آمد خوان سالار را پرسید که حال این مرغ بازگوی گفت آن مرغی چند بود که عبداﷲ بن عامر فرستاده است همه همچنین است. (تاریخ سیستان). دو جوان بودند یکی شراب دار عزیز و یکی خوان سالار ایشان را آوردند بزندان. (قصص الانبیاء). قبطی را دید که خوانسالار فرعون بود. (قصص الانبیاء)، ناظر، لقب ناظر پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان، این ده در 51 هزارگزی جنوب قیدار و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع و ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری، سکنۀ آنجا 173 تن که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است، راه این ده مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوسالار
تصویر ناوسالار
فرمانده ناوفرمانده کشتی جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوان سالار
تصویر خوان سالار
طباخ سفره چی ناظر مطبخ، ماموری که متصدی سر رشته داری دربار بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارسالار
تصویر بارسالار
حاجب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوان سالار
تصویر خوان سالار
((خا))
رییس آشپزخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوسالار
تصویر ناوسالار
آمیرال
فرهنگ واژه فارسی سره