صاحب سامان، ناظر، ناظری که شغلش تهیۀ میز و سفرۀ بزرگان باشد، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، صاحب ثروت، متمول: اثر بکشور عشق تو خانسامان است، _ (l50k) _ اثر، (از آنندراج)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد بقوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 212 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات و اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند، راه آنجا اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بی ساز و برگ. (ناظم الاطباء). چیزی که هیچ سامان و اسباب با خود نداشته باشد. (آنندراج). مختل، بی سامان. بی سرانجام. بدون ترتیب و نظم و آراستگی. (ناظم الاطباء). آشفته کار. بی هنجار: ای فلک سخت نابسامانی کژرو و باژگونه دورانی. مسعودسعد. برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا. صائب. ، گمراه. بدکار. فاسد. فاسق: ای نابسامان مگر پنداری که من از تهتک تو در ابواب فسق و فساد و تفریق مال من در وجه مراد و آرزو غافلم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330) ، ناشایست. نامناسب. ناهنجار. شنیع. مذموم. ناپسندیده: وضیع و شریف از این کار نابسامان و حرکت شنیع زبان تعبیر و تعنیف دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). چون مشاهده کردند که افعال خورشاه نابسامان است. (رشیدی). و ازافعال ذمیمه و اخلاق نابسامان او همیشه دلتنگ بودی. (تاریخ طبرستان)