جدول جو
جدول جو

معنی خانسامان

خانسامان
صاحب سامان، ناظر، ناظری که شغلش تهیۀ میز و سفرۀ بزرگان باشد، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، صاحب ثروت، متمول:
اثر بکشور عشق تو خانسامان است،
_ (l50k) _
اثر، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خانسامان

خانسامانی

خانسامانی
انبار خانه، اطاقی که دارای همه مصارف خانه باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خانسالار

خانسالار
رئیس میز پادشاهی، ناظر سلطنتی، (ناظم الاطباء)، رجوع به ’خوانسالار’ شود
لغت نامه دهخدا

خانسالار

خانسالار
نام ناحیتی است به خراسان و در چهارفرسخی آن معدن مس وجود دارد
لغت نامه دهخدا

خانسادات

خانسادات
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد بقوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 212 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات و اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند، راه آنجا اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

خان ارمان

خان ارمان
قسمت خاک سرحد بین ایران و توران. (لغت شاهنامۀ ولف)
لغت نامه دهخدا

نابسامان

نابسامان
بی ساز و برگ. (ناظم الاطباء). چیزی که هیچ سامان و اسباب با خود نداشته باشد. (آنندراج). مختل، بی سامان. بی سرانجام. بدون ترتیب و نظم و آراستگی. (ناظم الاطباء). آشفته کار. بی هنجار:
ای فلک سخت نابسامانی
کژرو و باژگونه دورانی.
مسعودسعد.
برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا
خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا.
صائب.
، گمراه. بدکار. فاسد. فاسق: ای نابسامان مگر پنداری که من از تهتک تو در ابواب فسق و فساد و تفریق مال من در وجه مراد و آرزو غافلم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330) ، ناشایست. نامناسب. ناهنجار. شنیع. مذموم. ناپسندیده: وضیع و شریف از این کار نابسامان و حرکت شنیع زبان تعبیر و تعنیف دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). چون مشاهده کردند که افعال خورشاه نابسامان است. (رشیدی). و ازافعال ذمیمه و اخلاق نابسامان او همیشه دلتنگ بودی. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا