قرائت کردن، مطالعه کردن دعوت کردن به مهمانی آواز خواندن تحصیل کردن، درس خواندن کسی را صدا زدن، احضار کردن فرا گرفتن، آموختن مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
قرائت کردن، مطالعه کردن دعوت کردن به مهمانی آواز خواندن تحصیل کردن، درس خواندن کسی را صدا زدن، احضار کردن فرا گرفتن، آموختن مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
خانه، زن و فرزند، اهل خانه، برای مثال غریب اگرچه وزیر شه جهان باشد / همیشه میل دلش سوی خانمان باشد (ابن یمین - لغت نامه - خانمان)، خانه و اسباب خانه، اسباب زندگانی
خانه، زن و فرزند، اهل خانه، برای مِثال غریب اگرچه وزیر شه جهان باشد / همیشه میل دلش سوی خانمان باشد (ابن یمین - لغت نامه - خانمان)، خانه و اسباب خانه، اسباب زندگانی
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مِثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدانِ لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مِثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بُدَند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را بَرَد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
دوده. تبار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آل. (مجمل اللغه). دودمان. (شرفنامۀ منیری). قبیله. اهل بیت. عترت. خانمان. خانواده: بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک. فردوسی. تو با بندگان گوی زآنسان سخن که زیبد از آن خاندان کهن. فردوسی. بماناد تا مانده باشد زمین بزرگی و شاهی در این خاندان. فرخی. خاندان تو شریف است از آنی تو شریف تو چنانی بشریفی که بود زر ازکان. فرخی. معروف گشته از کف او خاندان او چون از سخای حاتم طی خاندان طی. منوچهری. نوروز رابگفت که در خاندان ملک از فروزینت تو که پیرار بود و پار. منوچهری. در این دنیای فریبندۀ مردمخوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤساء بود و چنین کارها او را آمده بود و خاندان مبارکش را. (تاریخ بیهقی). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید و حق این خاندان نگاهداشت. (تاریخ بیهقی). بیندیش شب کار فردا نخست بدان رای رو پس که کردی درست نژاد شهان از بنه گم مکن مکن خاندانی که باشد کهن. اسدی طوسی. ازین کرد دور از خورشهای آن خوان مهین خاندان دشمن خاندان را. ناصرخسرو. مخور انده خاندان چون نماند همی خاندان نیزسلطان و خان را. ناصرخسرو. اندر جهان بدوستی خاندان حق چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا. ناصرخسرو. خاندانها و ملکها و شهرها بمردی باز بسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک). سیدبه آواز ضعیف میگوید: اگر چه میروم دو چیز میان شمامیگذارم یادگاری. یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص ص 242). و ریاست آن ولایت بمیراث خاندان مادر بدو رسید... و هرگز در خاندان او هیچ از نواب مجلس حکم و... یک درم از هیچکس نستاند. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 118). اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گزارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن باطنابی و اسبابی حاجت افتد. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چنین گوید برزویه:... که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت. (کلیله و دمنه). شعار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤید و جاوید و مخلد گشته است. (کلیله و دمنه). و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه). ز خاندان قدیمم من و تو خود دانی که واجب است مراعات خاندان قدیم. عبدالواسع جبلی. یکره چو خضر جهان بپیمای تا چند ز خاندان مادر. خاقانی. چون حیدرخانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. پسر خاندان را بود خانه دار چو جان پدر شد بدیگر سرای. خاقانی. کردند خاندان تو غربت نه زین صفت ای کرده غربت و شرف خاندان شده. خاقانی. دیدیم چند بار و نیاید همی نکو فرجام آنک قصد بدین خاندان کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265 چ 1). پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی (گلستان). مگر دشمن خاندان خودی که با خانمانها پسندی بدی. سعدی. گفت: ای خداوند جهان پروردۀ نعمت این خاندانم. سعدی (گلستان). پیوسته حق گزار آن خاندان بوده است. (تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 221). و او پدرش بدین خاندان معروف و مشهور بوده اند. (از تاریخ قم چ سید جلال طهرانی ص 221). - امثال: خاندان بزن بسلامت باشد هرچند فرزند نزاید. (از تاریخ سیستان) (از امثال و حکم دهخدا). خاندانها و ملکها و شهرها بمردی بازبسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک (از امثال و حکم دهخدا). - خاندان رسول، بازماندگان پیغمبر: تا سخنم مدح خاندان رسول است نابغه طبع مرا متابع و یار است. ناصرخسرو. - خاندان علی، بازماندگان علی (امام اول شیعیان). - خاندان نبوت، بازماندگان پیغمبر. ، خیلخانه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، نسل. (ناظم الاطباء) : و همه آتشکده ها را امت او بکشد، و ملک از خاندان پارسیان ببرند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97) ، پاک نژاد، صاحب خانه. (ناظم الاطباء)
دوده. تبار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آل. (مجمل اللغه). دودمان. (شرفنامۀ منیری). قبیله. اهل بیت. عترت. خانمان. خانواده: بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک. فردوسی. تو با بندگان گوی زآنسان سخن که زیبد از آن خاندان کهن. فردوسی. بماناد تا مانده باشد زمین بزرگی و شاهی در این خاندان. فرخی. خاندان تو شریف است از آنی تو شریف تو چنانی بشریفی که بود زر ازکان. فرخی. معروف گشته از کف او خاندان او چون از سخای حاتم طی خاندان طی. منوچهری. نوروز رابگفت که در خاندان ملک از فروزینت تو که پیرار بود و پار. منوچهری. در این دنیای فریبندۀ مردمخوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤساء بود و چنین کارها او را آمده بود و خاندان مبارکش را. (تاریخ بیهقی). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید و حق این خاندان نگاهداشت. (تاریخ بیهقی). بیندیش شب کار فردا نخست بدان رای رو پس که کردی درست نژاد شهان از بنه گم مکن مکن خاندانی که باشد کهن. اسدی طوسی. ازین کرد دور از خورشهای آن خوان مهین خاندان دشمن خاندان را. ناصرخسرو. مخور انده خاندان چون نماند همی خاندان نیزسلطان و خان را. ناصرخسرو. اندر جهان بدوستی خاندان حق چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا. ناصرخسرو. خاندانها و ملکها و شهرها بمردی باز بسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک). سیدبه آواز ضعیف میگوید: اگر چه میروم دو چیز میان شمامیگذارم یادگاری. یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص ص 242). و ریاست آن ولایت بمیراث خاندان مادر بدو رسید... و هرگز در خاندان او هیچ از نواب مجلس حکم و... یک درم از هیچکس نستاند. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 118). اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گزارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن باطنابی و اسبابی حاجت افتد. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چنین گوید برزویه:... که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت. (کلیله و دمنه). شعار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤید و جاوید و مخلد گشته است. (کلیله و دمنه). و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه). ز خاندان قدیمم من و تو خود دانی که واجب است مراعات خاندان قدیم. عبدالواسع جبلی. یکره چو خضر جهان بپیمای تا چند ز خاندان مادر. خاقانی. چون حیدرخانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. پسر خاندان را بود خانه دار چو جان پدر شد بدیگر سرای. خاقانی. کردند خاندان تو غربت نه زین صفت ای کرده غربت و شرف خاندان شده. خاقانی. دیدیم چند بار و نیاید همی نکو فرجام آنک قصد بدین خاندان کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265 چ 1). پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی (گلستان). مگر دشمن خاندان خودی که با خانمانها پسندی بدی. سعدی. گفت: ای خداوند جهان پروردۀ نعمت این خاندانم. سعدی (گلستان). پیوسته حق گزار آن خاندان بوده است. (تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 221). و او پدرش بدین خاندان معروف و مشهور بوده اند. (از تاریخ قم چ سید جلال طهرانی ص 221). - امثال: خاندان بزن بسلامت باشد هرچند فرزند نزاید. (از تاریخ سیستان) (از امثال و حکم دهخدا). خاندانها و ملکها و شهرها بمردی بازبسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک (از امثال و حکم دهخدا). - خاندان رسول، بازماندگان پیغمبر: تا سخنم مدح خاندان رسول است نابغه طبع مرا متابع و یار است. ناصرخسرو. - خاندان علی، بازماندگان علی (امام اول شیعیان). - خاندان نبوت، بازماندگان پیغمبر. ، خیلخانه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، نسل. (ناظم الاطباء) : و همه آتشکده ها را امت او بکشد، و ملک از خاندان پارسیان ببرند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97) ، پاک نژاد، صاحب خانه. (ناظم الاطباء)