جدول جو
جدول جو

معنی خاسی - جستجوی لغت در جدول جو

خاسی
دورکرده و رانده شده، سگ و خوک رانده شده
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
فرهنگ فارسی عمید
خاسی
دور کرده و رانده شده
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
فرهنگ لغت هوشیار
خاسی
عاشقی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راسی
تصویر راسی
استوار، بر جای مانده، راسخ، ثابت، پابرجا، محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاست
تصویر خاست
خاستن، خاستن، بلند شدن، برپا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت دل، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاطی
تصویر خاطی
خطا کننده، خطاکار، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیان دیده، زیان رسیده، زیان کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
فقیر، درویش، گدا، گدایی کننده، برای مثال این چرا بندۀ ضعیف و چاکر و ساسی ستی / وآن چرا شاه و قویّ و مهتر و والاستی (ناصرخسرو - ۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
آلوده به خاک، خاک آلود، تهیه شده از خاک، رنگی شبیه قهوه ای روشن مانند رنگ خاک، به رنگ خاک، کنایه از آدمی، مردم، مقابل آبی، مربوط به خشکی، کنایه از فروتن، افتاده، برای مثال بنی آدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی - ۱۰۶)، کنایه از خوار، ذلیل، کنایه از فروتن بودن، افتاده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسی
تصویر تاسی
پیروی کردن، اقتدا کردن، تقلید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
با هم سنگ اندازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ ریزه بهم انداختن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسؤ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خسا (برخلاف قیاس). طاق ها. تک ها، بر سه پای و کنارۀ سم چهارم ایستادن اسب. صفون
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
خاسی. سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، خاسئین. خاسئون: کونوا قرده خاسئین. (قرآن 165/7).
بی نظیر و بدل آن بود که گشتند بقهر
عمرو عنتر بسر تیغش خاسی و حسیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاست
تصویر خاست
پیدا شدن، آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
قاب و اسکلت بندی فولادی که بر فنرها تکیه دارد و روی چرخها استوار است و موتور و اطاق اتومبیل بر روی آن جای دارد
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر را به صبر فرمودن پیروی رویکرد، شکیبایی پیروی کردن اقتدا کردن، شکیب ورزیدن شکیبایی کردن، پیروی اقتدا، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
پنج واتی، پنج بخشی ، پنج تایی، پنج پهلو پنج جزوی آنچه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتی
تصویر خاتی
فریبنده، سخت تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالی
تصویر خالی
تهی، تنها، یکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامی
تصویر خامی
ناآزمودگی، بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسع
تصویر خاسع
خسیس ترین قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسق
تصویر خاسق
خازق: آماجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصی
تصویر خاصی
پیروز، خوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به اراده خود خطا کند و مخطی کسی که اداره صواب کند و بی قصد خطا از او ظاهر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافی
تصویر خافی
پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
منسوب بخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاسی
تصویر جاسی
درشت، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
گدا و گدائی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسی
تصویر راسی
ثابت، راسخ، استوار، محکم، بیخ آور، سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسف
تصویر خاسف
چشمه ای که آبش فرو رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسیء
تصویر خاسیء
((س ِ))
رانده شده، دور داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالی
تصویر خالی
تهی، ونگ
فرهنگ واژه فارسی سره
عاشقی
فرهنگ گویش مازندرانی