مربوط به خارج از کشور، بیگانه، تهیه شده در خارج از کشور، مقابل داخلی آنچه مربوط به بیرون و ظاهر چیزی باشد، بیرونی کسی که بر خلیفۀ وقت خروج کند کسی که معتقد به مذهب خوارج باشد
مربوط به خارج از کشور، بیگانه، تهیه شده در خارج از کشور، مقابلِ داخلی آنچه مربوط به بیرون و ظاهر چیزی باشد، بیرونی کسی که بر خلیفۀ وقت خروج کند کسی که معتقد به مذهب خوارج باشد
حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مِثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
نام نوعی پارچه است که بصورت خاوجیز نیزضبط شده: از وی (از ساری طبرستان) جامۀ حریر پرنیان و خاوخیر و از وی مازعفران و ماصندل و ماخلوق خیزد که بهمه جهان ببرند، (از حدود العالم ضمیمۀ گاهنامه سیدجلال طهرانی)، رجوع به خاوجیز شود
نام نوعی پارچه است که بصورت خاوجیز نیزضبط شده: از وی (از ساری طبرستان) جامۀ حریر پرنیان و خاوخیر و از وی مازعفران و ماصندل و ماخلوق خیزد که بهمه جهان ببرند، (از حدود العالم ضمیمۀ گاهنامه سیدجلال طهرانی)، رجوع به خاوجیز شود
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری لنگرود و کنار شوسۀ لنگرود به رودسر، ناحیه ای است واقع در جلگه دارای آب و هوای مرطوب و مالاریائی، سکنۀ آنجا 146 تن که مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، محصول آن برنج و ابریشم و نیشکر و صیفی می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری لنگرود و کنار شوسۀ لنگرود به رودسر، ناحیه ای است واقع در جلگه دارای آب و هوای مرطوب و مالاریائی، سکنۀ آنجا 146 تن که مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، محصول آن برنج و ابریشم و نیشکر و صیفی می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
هرزه، بیهوده، بی سبب، بی تقریب، (ناظم الاطباء)، بهرزه، بیهده، (یادداشت مؤلف)، بی دلیل، بی علت: دریغ آن سوار گرانمایه شیر که افکنده شد رایگان خیرخیر، دقیقی، چو شاهان بکینه کشی خیرخیر ازین دو ستمکاره اندازه گیر، فردوسی، نه بیهده سخنش در میان خلق افتاد نه خیرخیر ثناگوی او شد آن لشکر، فرخی، کار جهان بداند کردن تو غم مدار آری جهان بدو نسپردند خیرخیر، فرخی، اکنون یکی بکام دل خویش یافتی چندین بخیرخیر چه گردی بکوی ما، منوچهری، این سلطان بزرگ محتشم را خیرخیر بیازرد، (تاریخ بیهقی)، می فرستاد فرود سرای بدست من و من به اغاچی خادم میدادم و خیرخیر جواب می آوردم و امیر را هیچ نمیدیدمی، (تاریخ بیهقی)، بر خاطر کس نگذشته که خصمان ترسان و بی سلاح و بی مایه و ... لشکر بدین بزرگی خیرخیر زیر و زبر شود، (تاریخ بیهقی)، آغازید آب عبدالجبار راخیرخیر ریختن، (تاریخ بیهقی)، خروشید و گفتا مرا خیرخیر ز بیغاره دشمن کهن خواند و پیر، اسدی، الم چون رسانی بمن خیرخیر چو از من نخواهی که یابی الم، ناصرخسرو، خود چنین بر شد بلند از ذات خویش خیره خیر این نیلگون بی درکلات، ناصرخسرو (دیوان ص 324)، گر خیرخیر کرد نخواهی همی برخویشتن حذر کن ازین بدکنش، ناصرخسرو، حق بود پرده پوش من از فضل و من بجهل در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر، سوزنی، خیرخیر کرد صاحب تهمت اندر هجو بلخ تا همی گویند کافر نعمت آمد انوری، انوری، چشمۀ خاطرات سنگ انبار آب از او خیرخیر نتوان یافت، خاقانی، و اگر ترک این گیرد و خیرخیر بخود آتش بلا نکشد، (جهانگشای جوینی)، ، تیره، تاریک، (ناظم الاطباء) : ز آواز گردان و باران تیر همی چشم خورشید شد خیرخیر، فردوسی، ، شوخ شوخ، (ناظم الاطباء)، گیج، حیران، (یادداشت مؤلف)، سرگشته: یکی چاره ساز ای خردمند پیر نباید چنین ماند بر خیرخیر، دقیقی، فروماندند اندرو خیرخیر ز دیدار او سست شد پای پیر، فردوسی، سواران ایران گوان دلیر ز درگه برون آمدند خیرخیر، فردوسی، بدو گفت شاه ای خردمند پیر چه باشی همی پیش من خیرخیر، فردوسی، ، مفت، رایگان، (یادداشت مؤلف) : نبیره پسر پشت کاوس پیر تبه شد بدین جایگه خیرخیر، فردوسی، مثال دادم تا گوسفندان من بفروشند اگر چه ارزان بهاتر بفروشند باری چیزی بمن رسد و خیرخیر غارت نشود، (تاریخ بیهقی)، بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر یارب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر، سوزنی، نیامد از من خیری و در دلم همه آن که حق پذیرد بی خیرخیر خیرمرا، سوزنی، ، زل زل، خیره خیره، (یادداشت مؤلف) : گرسنه روباه شد تا آن تبیر چشم زی اوبود مانده خیرخیر، رودکی
هرزه، بیهوده، بی سبب، بی تقریب، (ناظم الاطباء)، بهرزه، بیهده، (یادداشت مؤلف)، بی دلیل، بی علت: دریغ آن سوار گرانمایه شیر که افکنده شد رایگان خیرخیر، دقیقی، چو شاهان بکینه کشی خیرخیر ازین دو ستمکاره اندازه گیر، فردوسی، نه بیهده سخنش در میان خلق افتاد نه خیرخیر ثناگوی او شد آن لشکر، فرخی، کار جهان بداند کردن تو غم مدار آری جهان بدو نسپردند خیرخیر، فرخی، اکنون یکی بکام دل خویش یافتی چندین بخیرخیر چه گردی بکوی ما، منوچهری، این سلطان بزرگ محتشم را خیرخیر بیازرد، (تاریخ بیهقی)، می فرستاد فرود سرای بدست من و من به اغاچی خادم میدادم و خیرخیر جواب می آوردم و امیر را هیچ نمیدیدمی، (تاریخ بیهقی)، بر خاطر کس نگذشته که خصمان ترسان و بی سلاح و بی مایه و ... لشکر بدین بزرگی خیرخیر زیر و زبر شود، (تاریخ بیهقی)، آغازید آب عبدالجبار راخیرخیر ریختن، (تاریخ بیهقی)، خروشید و گفتا مرا خیرخیر ز بیغاره دشمن کهن خواند و پیر، اسدی، الم چون رسانی بمن خیرخیر چو از من نخواهی که یابی الم، ناصرخسرو، خود چنین بر شد بلند از ذات خویش خیره خیر این نیلگون بی درکلات، ناصرخسرو (دیوان ص 324)، گر خیرخیر کرد نخواهی همی برخویشتن حذر کن ازین بدکنش، ناصرخسرو، حق بود پرده پوش من از فضل و من بجهل در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر، سوزنی، خیرخیر کرد صاحب تهمت اندر هجو بلخ تا همی گویند کافر نعمت آمد انوری، انوری، چشمۀ خاطرات سنگ انبار آب از او خیرخیر نتوان یافت، خاقانی، و اگر ترک این گیرد و خیرخیر بخود آتش بلا نکشد، (جهانگشای جوینی)، ، تیره، تاریک، (ناظم الاطباء) : ز آواز گردان و باران تیر همی چشم خورشید شد خیرخیر، فردوسی، ، شوخ شوخ، (ناظم الاطباء)، گیج، حیران، (یادداشت مؤلف)، سرگشته: یکی چاره ساز ای خردمند پیر نباید چنین ماند بر خیرخیر، دقیقی، فروماندند اندرو خیرخیر ز دیدار او سست شد پای پیر، فردوسی، سواران ایران گوان دلیر ز درگه برون آمدند خیرخیر، فردوسی، بدو گفت شاه ای خردمند پیر چه باشی همی پیش من خیرخیر، فردوسی، ، مفت، رایگان، (یادداشت مؤلف) : نبیره پسر پشت کاوس پیر تبه شد بدین جایگه خیرخیر، فردوسی، مثال دادم تا گوسفندان من بفروشند اگر چه ارزان بهاتر بفروشند باری چیزی بمن رسد و خیرخیر غارت نشود، (تاریخ بیهقی)، بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر یارب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر، سوزنی، نیامد از من خیری و در دلم همه آن که حق پذیرد بی خیرخیر خیرمرا، سوزنی، ، زُل زُل، خیره خیره، (یادداشت مؤلف) : گرسنه روباه شد تا آن تبیر چشم زی اوبود مانده خیرخیر، رودکی
کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است، (آنندراج)، کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیۀ میل و خواهش را هم گفته اند، (برهان قاطع)، خلجان و تعلق خاطر و اندیشه ای که ضمیر آدمی بر طلب و کنجکاوی دارد، (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 283 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خلجان خاطر که در ایام تعلق و میل و عشق بر عاشق پیدا شود، (انجمن آرای ناصری)، تردد و تفکر و اندیشۀ طبیعت برای امر مرغوب، (بهار عجم) (غیاث اللغات)، خلجان، (شرفنامۀ منیری)، تعلق خاطر که ابتدای میل و خواهش بود، (ناظم الاطباء)، خلجان خاطر، (فرهنگ نظام)، دغدغۀ خاطر و الم دل و خلجان، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361)، وسوسه، وساوس تسویل، تساویل، چون خارخار دیوار: دگر ره باز با هر کوهساری بخار آورد پیدا خارخاری، ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 441)، تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم خلد عدوی ترا خارخار از آتش و آب، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 28)، در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد، (فیه مافیه مولوی 64 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خارخار دو فرشته می نهشت تا که تخم خویش بینی را نکشت، (مثنوی)، از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها هر دم شکفته در دلم زان خارها گلزارها، جامی، دل را ز خار خار تمنای وصل خویش خوبان فریب بستر سنجاب داده اند، فیاض لاهیجی (از آنندراج)، خارخار آن پریرو داشته بر مزار هر که گل پاشیده است، کلیم (از آنندراج)، فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد، واعظ قزوینی (از آنندراج)، ابر دامن کش و گلشن خوش و ساقی است کریم خارخار غم ایام چه خواهد بودن، حضرت شیخ (از آنندراج)، گل اندامی که دارد غنچه در سر خارخار او صبا در رقص طاوس است از رنگ بهار او، میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج)، محمدخان که حرکات او بر طبعش ناگوار و از اطوار او خارخار در دل داشت در آن روز عنان اختیار از دست داده، (تاریخ گلستانه)، یار رفت از چشم و در دل خارخار او بماند بر جگر صد داغ حسرت یادگار او بماند، (فرهنگ شعوری)، ، خارش، (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ص 361) : فکر عصیان ابتدای کار شیطانی بود در بدن چون خارخار افتد علامات گرست، عطار، خواهد رسید زر بکف من ز دست تو چون گل ازان که میکندم خارخار دست، سلمان ساوجی، خارخار دل من گشته غم هجرانش زان سبب کرده تنم محنت دل ویرانش، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ص 361)، ، حسد و رشک، (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است، (آنندراج)، کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیۀ میل و خواهش را هم گفته اند، (برهان قاطع)، خلجان و تعلق خاطر و اندیشه ای که ضمیر آدمی بر طلب و کنجکاوی دارد، (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 283 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خلجان خاطر که در ایام تعلق و میل و عشق بر عاشق پیدا شود، (انجمن آرای ناصری)، تردد و تفکر و اندیشۀ طبیعت برای امر مرغوب، (بهار عجم) (غیاث اللغات)، خلجان، (شرفنامۀ منیری)، تعلق خاطر که ابتدای میل و خواهش بود، (ناظم الاطباء)، خلجان خاطر، (فرهنگ نظام)، دغدغۀ خاطر و الم دل و خلجان، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361)، وسوسه، وساوس تسویل، تساویل، چون خارخار دیوار: دگر ره باز با هر کوهساری بخار آورد پیدا خارخاری، ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 441)، تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم خلد عدوی ترا خارخار از آتش و آب، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 28)، در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد، (فیه مافیه مولوی 64 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خارخار دو فرشته می نهشت تا که تخم خویش بینی را نکشت، (مثنوی)، از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها هر دم شکفته در دلم زان خارها گلزارها، جامی، دل را ز خار خار تمنای وصل خویش خوبان فریب بستر سنجاب داده اند، فیاض لاهیجی (از آنندراج)، خارخار آن پریرو داشته بر مزار هر که گل پاشیده است، کلیم (از آنندراج)، فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد، واعظ قزوینی (از آنندراج)، ابر دامن کش و گلشن خوش و ساقی است کریم خارخار غم ایام چه خواهد بودن، حضرت شیخ (از آنندراج)، گل اندامی که دارد غنچه در سر خارخار او صبا در رقص طاوس است از رنگ بهار او، میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج)، محمدخان که حرکات او بر طبعش ناگوار و از اطوار او خارخار در دل داشت در آن روز عنان اختیار از دست داده، (تاریخ گلستانه)، یار رفت از چشم و در دل خارخار او بماند بر جگر صد داغ حسرت یادگار او بماند، (فرهنگ شعوری)، ، خارش، (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ص 361) : فکر عصیان ابتدای کار شیطانی بود در بدن چون خارخار افتد علامات گرست، عطار، خواهد رسید زر بکف من ز دست تو چون گل ازان که میکندم خارخار دست، سلمان ساوجی، خارخار دل من گشته غم هجرانش زان سبب کرده تنم محنت دل ویرانش، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ص 361)، ، حسد و رشک، (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ واقع در هفت هزارگزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب محلی است کوهستانی، دارای هوای معتدل و سالم، سکنۀ آن 405تن مردم آنجا کرد و مذهبشان تسنن است آب آنجا از چشمه و محصولات غلات و حبوبات و کرچک و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و جاجیم بافی است و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ واقع در هفت هزارگزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب محلی است کوهستانی، دارای هوای معتدل و سالم، سکنۀ آن 405تن مردم آنجا کرد و مذهبشان تسنن است آب آنجا از چشمه و محصولات غلات و حبوبات و کرچک و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و جاجیم بافی است و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن