جدول جو
جدول جو

معنی خارابافی - جستجوی لغت در جدول جو

خارابافی
عمل بافتن پارچۀ خارا رجوع به خاره بافی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاراباف
تصویر خاراباف
کسی که پارچۀ خارا می بافد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراباتی
تصویر خراباتی
کسی که پیوسته در خرابات است، در تصوف ویژگی انسان کاملی که به معارف الهی دست یافته است
فرهنگ فارسی عمید
احمد بن محمد خاربانی، از اهل خاربان است، احمد بن محمدالخاربانی از محمد بن عبدالملک المروزی نقل کرده است ولی ابن منده میگوید وی از علی بن خلف نقل کرده، (معجم البلدان ج 3 ص 386)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کسی که در خرابات و می خانه تردد کند و اهل خرابات باشد. (از ناظم الاطباء) :
خراباتیان را صلایی زنم.
نظامی.
چون خراباتی نباشد زاهدی
کش به شب از درد آید شاهدی.
سعدی.
گمان بردم که طفلانند ز پیری من سخن گفتم
مرا پیری خراباتی جوابی داد مردانه.
سعدی.
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم.
سعدی.
من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان بیخود و مست.
همام تبریزی.
خراباتی شدن از خود جدایی است
خودی کفر است اگر خود پارسایی است.
شبستری
لغت نامه دهخدا
باده پرست، باده فروش، خمار، میخوار، می فروش، میگسار، خراباتی، عیاش، لوطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد