- خادمه
- مونث خادم خدمتکار زن کلفت، جمع خادمات
معنی خادمه - جستجوی لغت در جدول جو
- خادمه
- کلفت، زن خدمتکار، مشقت، سختی، رنج و زحمت
- خادمه ((دِ مِ))
- خدمتکار زن، کنیز، کلفت، جمع خادمات
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پایان
سرانجام، پایان
پایان یافتن، قسمت پایانی چیزی
قادم، پیشرو، پر دراز از بال مرغ
مونث قادم و پیشپالان، پر دراز مونث قادم، مقدم پالان، پر دراز بال مرغ، جمع قوادم و قدامی
پیشکار
پاره پوست، پشت پوست
اجتماع مردم، قوم
ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن
چوب راست و بلند
خدمتکار، پرستار، نوکر، چاکر، گماشته، ملازم
خدمت کننده، خدمتگزار، نوکر، خدمتکار، کنایه از مطیع، در تصوف کسی که در خانقاه به درویشان خدمت می کند
خادم، مجموع کارکنان یک وسیله، مکان یا ماشین مثلاً خدمۀ مسجد، خدمۀ هواپیما، خدمۀ هتل
چوب راست و بلندی که برای دار زدن محکومان از آن استفاده می شد
چربی شیر خام که به طور طبیعی یا با ماشین خامه گیری از شیر می گیرند
قلم
در علم زیست شناسی بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد
نخ ابریشمی
تودهبرای مثال تا هست خامه خامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار (عسجدی - ۴۵) ، برای مثال نشسته به صد خشم بر «خامهای» / گرفته در انگشت خود خامهای (ابوشکور بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
قلم
در علم زیست شناسی بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد
نخ ابریشمی
توده
پرستار زاور