خاتمه. رجوع به خاتمه شود. آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب. خاقانی. به بسطام رفت و منتظر خاتمۀ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370). - خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد. - خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن. - خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن. - خاتمه دادن، پایان دادن. - خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن. ، کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود