خاتمه. رجوع به خاتمه شود. آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب. خاقانی. به بسطام رفت و منتظر خاتمۀ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370). - خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد. - خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن. - خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن. - خاتمه دادن، پایان دادن. - خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن. ، کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود
خاتمه. رجوع به خاتمه شود. آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب. خاقانی. به بسطام رفت و منتظر خاتمۀ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370). - خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد. - خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن. - خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن. - خاتمه دادن، پایان دادن. - خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن. ، کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود
وضع و شکل چند تفنگ که ته آن ها را با اندکی فاصله از هم به زمین بگذارند و سر آن ها را به هم تکیه بدهند که به شکل مخروط درآید چاتمه زدن: در امور نظامی، چیدن تفنگ ها به شکل چاتمه، توقف عده ای قراول در یک محل
وضع و شکل چند تفنگ که ته آن ها را با اندکی فاصله از هم به زمین بگذارند و سر آن ها را به هم تکیه بدهند که به شکل مخروط درآید چاتمه زدن: در امور نظامی، چیدن تفنگ ها به شکل چاتمه، توقف عده ای قراول در یک محل
عاقبت. پایان. سرانجام. منتهی. نتیجه. آخر: در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست... و ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است. (تاریخ بیهقی). اگر در کاری خوض کند که عاقبتی وخیم و خاتمتی مکروه دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). و خاتمت بهلاکت و ندامت انجامد. (کلیله و دمنه). و طاهر بمناسبت او بیرون رفت وحربی سخت میان ایشان قائم شد و خاتمت کار طاهر هزیمت شد. (ترجمه یمینی ص 199). و در حفظ آن چپ و راست می پوئید (ارسلان جاذب) تا خاتمت کار همه وقایۀ ذات و عرضۀ جان خویش کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264). و آخرین دور کاسمان راند خطبۀ خاتمت هم او خواند. نظامی (هفت پیکر ص 7). عروسی بود نوبت ماتمت گرت نیکروزی بود خاتمت. سعدی. حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود. حافظ. - حسن خاتمت، عاقبت بخیری و سرانجام نیکو. - سوء خاتمت، بدی سرانجام و عاقبت بشری. و رجوع به خاتمه شود
عاقبت. پایان. سرانجام. منتهی. نتیجه. آخر: در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست... و ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است. (تاریخ بیهقی). اگر در کاری خوض کند که عاقبتی وخیم و خاتمتی مکروه دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). و خاتمت بهلاکت و ندامت انجامد. (کلیله و دمنه). و طاهر بمناسبت او بیرون رفت وحربی سخت میان ایشان قائم شد و خاتمت کار طاهر هزیمت شد. (ترجمه یمینی ص 199). و در حفظ آن چپ و راست می پوئید (ارسلان جاذب) تا خاتمت کار همه وقایۀ ذات و عرضۀ جان خویش کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264). و آخرین دور کاسمان راند خطبۀ خاتمت هم او خواند. نظامی (هفت پیکر ص 7). عروسی بود نوبت ماتمت گرت نیکروزی بود خاتمت. سعدی. حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود. حافظ. - حسن خاتمت، عاقبت بخیری و سرانجام نیکو. - سوء خاتمت، بدی سرانجام و عاقبت بشری. و رجوع به خاتمه شود
یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
دهی است از دهستان زیبد، بخش حومه جویمند شهرستان گناباد و واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری گناباد و 11 هزارگزی خاور شوسۀعمومی بجستان بفردوس. محلی است کوهستانی و گرم سیر وسکنۀ آن 20 تن و مذهب آنان شیعه و فارسی زبان اند محصولات آن عبارت از غلات، تریاک، ابریشم و زعفران می باشد راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زیبد، بخش حومه جویمند شهرستان گناباد و واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری گناباد و 11 هزارگزی خاور شوسۀعمومی بجستان بفردوس. محلی است کوهستانی و گرم سیر وسکنۀ آن 20 تن و مذهب آنان شیعه و فارسی زبان اند محصولات آن عبارت از غلات، تریاک، ابریشم و زعفران می باشد راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز: خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند. - خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس). - قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13). و رجوع به خدمتکار شود
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز: خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند. - خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس). - قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13). و رجوع به خدمتکار شود