جدول جو
جدول جو

معنی خاتمه - جستجوی لغت در جدول جو

خاتمه
پایان یافتن، قسمت پایانی چیزی
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
فرهنگ فارسی عمید
خاتمه
(تِ مَ)
خاتمه. آخر هر چیزی و پایان آن. نتیجه. سرانجام. پایان. ج، خواتم، خواتیم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
خاتمه
(تِ مَ / مِ)
خاتمه. رجوع به خاتمه شود.
آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت
آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب.
خاقانی.
به بسطام رفت و منتظر خاتمۀ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370).
- خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد.
- خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن.
- خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن.
- خاتمه دادن، پایان دادن.
- خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن.
، کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود
لغت نامه دهخدا
خاتمه
سرانجام، پایان
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
فرهنگ لغت هوشیار
خاتمه
((تِ مِ یا مَ))
مؤنث خاتم، پایان، انجام، جمع خواتیم
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
فرهنگ فارسی معین
خاتمه
پایان
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
فرهنگ واژه فارسی سره
خاتمه
آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت
متضاد: آغاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی گل دوزی که تکه های کوچک پارچه های رنگارنگ را در کنار هم دوخته و در میانۀ آن ها با ابریشم رنگین گل دوزی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاتمه
تصویر چاتمه
وضع و شکل چند تفنگ که ته آن ها را با اندکی فاصله از هم به زمین بگذارند و سر آن ها را به هم تکیه بدهند که به شکل مخروط درآید
چاتمه زدن: در امور نظامی، چیدن تفنگ ها به شکل چاتمه، توقف عده ای قراول در یک محل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
رشته، رشتۀ پشمی ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
کلفت، زن خدمتکار، مشقت، سختی، رنج و زحمت
فرهنگ فارسی عمید
(تِ مَ)
عاقبت. پایان. سرانجام. منتهی. نتیجه. آخر: در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست... و ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است. (تاریخ بیهقی). اگر در کاری خوض کند که عاقبتی وخیم و خاتمتی مکروه دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). و خاتمت بهلاکت و ندامت انجامد. (کلیله و دمنه). و طاهر بمناسبت او بیرون رفت وحربی سخت میان ایشان قائم شد و خاتمت کار طاهر هزیمت شد. (ترجمه یمینی ص 199). و در حفظ آن چپ و راست می پوئید (ارسلان جاذب) تا خاتمت کار همه وقایۀ ذات و عرضۀ جان خویش کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264).
و آخرین دور کاسمان راند
خطبۀ خاتمت هم او خواند.
نظامی (هفت پیکر ص 7).
عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیکروزی بود خاتمت.
سعدی.
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود.
حافظ.
- حسن خاتمت، عاقبت بخیری و سرانجام نیکو.
- سوء خاتمت، بدی سرانجام و عاقبت بشری. و رجوع به خاتمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خواهر است و بکسر میم هم درست است. و بجای رای قرشت نون هم بنظر آمده است که خاتمن باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گویندکاتب خوشنویس بوده و این شعر از او دیده شده است:
بقربانت شوم شبهای هجران در دلم مگذر
که این دریای آتش، دوست از دشمن نمیداند.
(آتشکدۀ آذر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
انگشترساز یا مهرساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ)
تأنیث خاتن. آسیه. آلت ختنه کردن. رجوع به خاتن و آسیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان زیبد، بخش حومه جویمند شهرستان گناباد و واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری گناباد و 11 هزارگزی خاور شوسۀعمومی بجستان بفردوس. محلی است کوهستانی و گرم سیر وسکنۀ آن 20 تن و مذهب آنان شیعه و فارسی زبان اند محصولات آن عبارت از غلات، تریاک، ابریشم و زعفران می باشد راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عقاب که بر صید فرود آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز:
خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن
تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی.
سعدی.
- اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند.
- خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس).
- قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13).
و رجوع به خدمتکار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ /مِ)
رشته ای از موی خشن بافته. طنابی است از موی. بز مو. تاب. ثناء. ثنایه. رجوع به همین کلمه شود. نوعی رسن از پشم خشن تافته باریکتر از طناب
لغت نامه دهخدا
(خِمَ)
موم و لک و غیره که بر آن مهر کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَطْ)
ختم کردن و به پایان رساندن. (آنندراج). تمام کردن و انجام دادن و به انجام رسانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چند تفنگ را صلیبی بهم پیوسته در زمین نصب کردن.
- چاتمه قراول، قراول مواظب چاتمه.
- چاتمه گذاشتن، انجام دادن عمل چاتمه
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ)
کاتم. رجوع به کاتم شود. کمان از چوب ناشکافته. کمان سوفار ناکرده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
رشته پشمی ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمت
تصویر خاتمت
عاقبت، پایان، سرانجام، منتهی، نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
مونث خادم خدمتکار زن کلفت، جمع خادمات
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی چیتگ وضع استقرار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آنها را با کمی فاصله از هم بروی زمین قرار و سر آنها را بهم تکیه دهند تا بصورت مخروطی در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
((مَ یا مِ))
موی دم و یال اسب و استر، رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند، بزمو، تاب
فرهنگ فارسی معین
((مِ یا مَ))
وضع استوار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آن ها را با فاصله کمی از هم روی زمین قرار و سر آن ها را به هم تکیه دهند تا به صورت مخروطی درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
((دِ مِ))
خدمتکار زن، کنیز، کلفت، جمع خادمات
فرهنگ فارسی معین
پرستار، کلفت، کنیز، مستخدمه
متضاد: بی بی، خاتون، مخدومه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گونه ای دویدن اسب که دودست و دو پا با هم و به نوبت برداشته
فرهنگ گویش مازندرانی
پایان، فسخ
دیکشنری اردو به فارسی