یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
ابوالفضل خازمی یا حازمی. منجم احکامی بغداد است که از اجتماع کواکب سبعه در برج میزان سال 582 هجری قمری حکم نمود که بادی شدید می وزد و تمام عالم خراب می گردد. اغلب به حکمش اذعان نمودند ودر افواه سائر گشت که مردم هلاک خواهند شد. شرف الدولۀ عسقلانی خازمی را تکذیب کرد چه وی مردی دقیق و باهوش بود و اعلام داشت که بهیچ وجه ضرری نخواهد رسید و اثری بروز نخواهد کرد و مردم را وعده داد بر اینکه در شب موعود که خازمی گفته است اندک نسیمی هم نخواهد وزید. مردم گوش نکردند و از ترس شروع بتهیۀ سرداب وزیر زمینهائی در زمین ها و اراضی سست و مغاره ها در بلاد کوهستانی کردند تا آنکه خود را از آن باد موعود حفظ نمایند. چون روز موعود که در ایام تابستان بود رسید بهیچ وجه نسیمی هم نوزید و حکم خازمی خطا شد و درهجو وی ابوالغنائم واسطی شعر گفت. (از گاهنامۀ طهرانی سال 1310 ص 61). و رجوع به جازمی ابوالفضل شود
ابوالفضل خازمی یا حازمی. منجم احکامی بغداد است که از اجتماع کواکب سبعه در برج میزان سال 582 هجری قمری حکم نمود که بادی شدید می وزد و تمام عالم خراب می گردد. اغلب به حکمش اذعان نمودند ودر افواه سائر گشت که مردم هلاک خواهند شد. شرف الدولۀ عسقلانی خازمی را تکذیب کرد چه وی مردی دقیق و باهوش بود و اعلام داشت که بهیچ وجه ضرری نخواهد رسید و اثری بروز نخواهد کرد و مردم را وعده داد بر اینکه در شب موعود که خازمی گفته است اندک نسیمی هم نخواهد وزید. مردم گوش نکردند و از ترس شروع بتهیۀ سرداب وزیر زمینهائی در زمین ها و اراضی سست و مغاره ها در بلاد کوهستانی کردند تا آنکه خود را از آن باد موعود حفظ نمایند. چون روز موعود که در ایام تابستان بود رسید بهیچ وجه نسیمی هم نوزید و حکم خازمی خطا شد و درهجو وی ابوالغنائم واسطی شعر گفت. (از گاهنامۀ طهرانی سال 1310 ص 61). و رجوع به جازمی ابوالفضل شود
عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده. (آنندراج) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی. رودکی. جهان چیست ماتم سرایی درو نشسته دو سه ماتمی روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده. (آنندراج) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی. رودکی. جهان چیست ماتم سرایی درو نشسته دو سه ماتمی روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
قریه ای است بفاصله 32 هزارگزی جنوب شرق حکومت درجۀ اول آنچه مربوط بحکومت کلان شبرغان و متعلق بولایت مزارشریف و واقع بین خط 66 درجه و 22 دقیقه و 29 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 49 دقیقه و 46 ثانیۀ عرض البلد شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
قریه ای است بفاصله 32 هزارگزی جنوب شرق حکومت درجۀ اول آنچه مربوط بحکومت کلان شبرغان و متعلق بولایت مزارشریف و واقع بین خط 66 درجه و 22 دقیقه و 29 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 49 دقیقه و 46 ثانیۀ عرض البلد شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
عاقبت. پایان. سرانجام. منتهی. نتیجه. آخر: در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست... و ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است. (تاریخ بیهقی). اگر در کاری خوض کند که عاقبتی وخیم و خاتمتی مکروه دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). و خاتمت بهلاکت و ندامت انجامد. (کلیله و دمنه). و طاهر بمناسبت او بیرون رفت وحربی سخت میان ایشان قائم شد و خاتمت کار طاهر هزیمت شد. (ترجمه یمینی ص 199). و در حفظ آن چپ و راست می پوئید (ارسلان جاذب) تا خاتمت کار همه وقایۀ ذات و عرضۀ جان خویش کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264). و آخرین دور کاسمان راند خطبۀ خاتمت هم او خواند. نظامی (هفت پیکر ص 7). عروسی بود نوبت ماتمت گرت نیکروزی بود خاتمت. سعدی. حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود. حافظ. - حسن خاتمت، عاقبت بخیری و سرانجام نیکو. - سوء خاتمت، بدی سرانجام و عاقبت بشری. و رجوع به خاتمه شود
عاقبت. پایان. سرانجام. منتهی. نتیجه. آخر: در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست... و ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است. (تاریخ بیهقی). اگر در کاری خوض کند که عاقبتی وخیم و خاتمتی مکروه دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). و خاتمت بهلاکت و ندامت انجامد. (کلیله و دمنه). و طاهر بمناسبت او بیرون رفت وحربی سخت میان ایشان قائم شد و خاتمت کار طاهر هزیمت شد. (ترجمه یمینی ص 199). و در حفظ آن چپ و راست می پوئید (ارسلان جاذب) تا خاتمت کار همه وقایۀ ذات و عرضۀ جان خویش کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264). و آخرین دور کاسمان راند خطبۀ خاتمت هم او خواند. نظامی (هفت پیکر ص 7). عروسی بود نوبت ماتمت گرت نیکروزی بود خاتمت. سعدی. حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود. حافظ. - حسن خاتمت، عاقبت بخیری و سرانجام نیکو. - سوء خاتمت، بدی سرانجام و عاقبت بشری. و رجوع به خاتمه شود
خاتمه. رجوع به خاتمه شود. آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب. خاقانی. به بسطام رفت و منتظر خاتمۀ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370). - خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد. - خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن. - خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن. - خاتمه دادن، پایان دادن. - خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن. ، کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود
خاتمه. رجوع به خاتمه شود. آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب. خاقانی. به بسطام رفت و منتظر خاتمۀ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370). - خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد. - خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن. - خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن. - خاتمه دادن، پایان دادن. - خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن. ، کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود
شاعری است از اهل قزوین. صادقی کتابدار در بارۀ وی نویسد: نامرادی بود خدمتکار و سرتراش و شعر نیز می گفته است و در مجمع الخواص رباعیی از او در بیان عاشقی مولانا کسی و معشوقی گور کن اوغلی نقل شده است. (ترجمه مجمع الخواص ص 266)
شاعری است از اهل قزوین. صادقی کتابدار در بارۀ وی نویسد: نامرادی بود خدمتکار و سرتراش و شعر نیز می گفته است و در مجمع الخواص رباعیی از او در بیان عاشقی مولانا کسی و معشوقی گور کن اوغلی نقل شده است. (ترجمه مجمع الخواص ص 266)
عمل خادم. کیفیت خادم. خدمتکاری: بزیست و به آب خود بازآمد و در خادمی هزاربار نیکوتر از آن شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). ای حجت زمین خراسان بشعر زهد جز طبع عنصریت نشایدبخادمی. ناصرخسرو
عمل خادم. کیفیت خادم. خدمتکاری: بزیست و به آب خود بازآمد و در خادمی هزاربار نیکوتر از آن شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). ای حجت زمین خراسان بشعر زهد جز طبع عنصریت نشایدبخادمی. ناصرخسرو
دهی از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 17 هزارگزی شمال باختری بافت، سر راه مالرو گوغر به بافت میباشد. محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 126 تن مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آن قالی بافی است. راه آنجا مالرو میباشد و ساکنانش از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 17 هزارگزی شمال باختری بافت، سر راه مالرو گوغر به بافت میباشد. محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 126 تن مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آن قالی بافی است. راه آنجا مالرو میباشد و ساکنانش از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
منسوب به اتم مربوط به اتم یا بمب اتمی. بمبی که با نیروی اتم منفجر میشود. یا دانشمند اتمی. دانشمندی که درباره اتم و نیروی آن تحقیق و تجربه میکند. یا نیروی اتمی. نیرویی که از اتم حاصل میگردد
منسوب به اتم مربوط به اتم یا بمب اتمی. بمبی که با نیروی اتم منفجر میشود. یا دانشمند اتمی. دانشمندی که درباره اتم و نیروی آن تحقیق و تجربه میکند. یا نیروی اتمی. نیرویی که از اتم حاصل میگردد