حیصه. حیوص. محیص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سو شدن از چیزی یا در حق دوستان حاصوا گویند و در حق دشمنان انهزموا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گریختن. (ترجمان عادل). بگریختن. (المصادر زوزنی)
حَیصَه. حُیوص. محیص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سو شدن از چیزی یا در حق دوستان حاصوا گویند و در حق دشمنان انهزموا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گریختن. (ترجمان عادل). بگریختن. (المصادر زوزنی)
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
سعد بن محمد بن سعد صیفی تمیمی. شاعری است مشهور از مردم بغداد که به ابوالفوارس ملقب بود. وی فقیه بود و سرانجام به ادب و شعر شهرت یافت و به سال 574 هجری قمری دربغداد درگذشت. او راست: 1- دیوان اشعار. 2- رسائل. ابن ابی اصیبعه بخشی از رسائل او را آورده است. (الاعلام). رجوع به الاصابه ج 2 ص 33 و التهذیب ج 3 ص 483 شود
سعد بن محمد بن سعد صیفی تمیمی. شاعری است مشهور از مردم بغداد که به ابوالفوارس ملقب بود. وی فقیه بود و سرانجام به ادب و شعر شهرت یافت و به سال 574 هجری قمری دربغداد درگذشت. او راست: 1- دیوان اشعار. 2- رسائل. ابن ابی اصیبعه بخشی از رسائل او را آورده است. (الاعلام). رجوع به الاصابه ج 2 ص 33 و التهذیب ج 3 ص 483 شود
بفتح اول هر دو و آخر هر دو و بکسر آخر هر دو و بفتح اول و کسر آخر و حاص باص یا حاص باص ، به معنی سختی و تنگی و اختلاطی که چاره و گریزی ازآن نباشد. (منتهی الارب). گویند فلان وقع فی حیص و بیص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جنگ و غوغا، لفظ اول به معنی یکسو افتادن از راه و ثانی، به معنی سختی و تنگی. (غیاث، از منتخب). گیرودار. مخمصه: در این حیص و بیص، در این گیرودار. (یادداشت مرحوم دهخدا). چنان رنجیده طبع از حیص و بیص دید و وادیدم که کار صور محشر میکندنقارۀ عیدم. محسن تأثیر (از آنندراج)
بفتح اول هر دو و آخر هر دو و بکسر آخر هر دو و بفتح اول و کسر آخر و حاص َ باص َ یا حاص ِ باص ِ، به معنی سختی و تنگی و اختلاطی که چاره و گریزی ازآن نباشد. (منتهی الارب). گویند فلان وقع فی حیص و بیص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جنگ و غوغا، لفظ اول به معنی یکسو افتادن از راه و ثانی، به معنی سختی و تنگی. (غیاث، از منتخب). گیرودار. مخمصه: در این حیص و بیص، در این گیرودار. (یادداشت مرحوم دهخدا). چنان رنجیده طبع از حیص و بیص دید و وادیدم که کار صور محشر میکندنقارۀ عیدم. محسن تأثیر (از آنندراج)