کسی که در خواب نباشد، کنایه از آگاه، هوشیار بیدار شدن: از خواب برخاستن، کنایه از هوشیار شدن بیدار کردن: کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن بیدار ماندن: نخوابیدن، به خواب نرفتن
کسی که در خواب نباشد، کنایه از آگاه، هوشیار بیدار شدن: از خواب برخاستن، کنایه از هوشیار شدن بیدار کردن: کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن بیدار ماندن: نخوابیدن، به خواب نرفتن
دیدن، رؤیت، ملاقات، روی نمودن، کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن، برای مثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵) دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
دیدن، رؤیت، ملاقات، روی نمودن، کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن، برای مِثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵) دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن