جدول جو
جدول جو

معنی حیازیم - جستجوی لغت در جدول جو

حیازیم
حیزوم ها، جایی از سینه و کمر ستور که تنگ را در آنجا می بندند
تصویری از حیازیم
تصویر حیازیم
فرهنگ فارسی عمید
حیازیم
(حَ)
جمع واژۀ حیزوم، به معنی سینه و تنگ گاه اسب. (منتهی الارب). رجوع به حیزوم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیازی
تصویر نیازی
نیازمند، کنایه از عاشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیازی
تصویر پیازی
آلوده به پیاز یا بوی پیاز، به رنگ پوست پیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجازی
تصویر حجازی
از مردم حجاز، مربوط به حجاز، در موسیقی حجاز، برای مثال نمی داند که آهنگ حجازی / فروماند ز بانگ طبل غازی (سعدی - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیاشیم
تصویر خیاشیم
خیشوم ها، مجراها یا قسمتهای درونی بینی، جمع واژۀ خیشوم
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
جمع واژۀ خیشوم و آن پرده های بینی و بن بینی است. (ناظم الاطباء) ، غضروفها که میان بینی و دماغ و رگهای درون بینی می باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). غضاریفی در اقصای بینی: و از بساتین انس صدور و حظایر قدس قلوب نسیم عرف آن بخیاشیم میرسد. (تاریخ بیهق ص 9).
- خیاشیم الجبال، دماغه های کوه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(یَ صِ)
کوههای پراکنده که از سمت خاور بر قاهره مشرف می باشند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مؤتم. (منتهی الارب، مادۀ ی ت م) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤتم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میزاب. (منتهی الارب، مادۀ ازب) (یادداشت مؤلف). رجوع به میزاب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کرزیم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کرزیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیهوم. رجوع به عیهوم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ یا یَ)
گردون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عجله. (اقرب الموارد). چرخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیمومه. از مادۀ دمم. (اقرب الموارد). رجوع به دیمومه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج یوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن خالویه گوید: حوامیم جمع واژۀ حم، از کلام عرب نیست، بلکه کلام کودکان است که گویند: تعلمنا الحوامیم بلکه جمع آن آل حم (حا میم) یا ذوات حم است و آن هفت سوره است از قرآن: المؤمن، فصلّت، الشوری، الزخرف، الدخان، الجاثیه، الاحقاف یعنی سوره هائی که به این لفظ ’حم’ آغاز میگردد و آن نام اعظم خداست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بمعنی دو حفره، یکی از شهرهای عساکر که در نزدیکی شونم بود. (یوش 19:19). یوسیبیوس و جرم گمان میبرند که شهر مرقوم بمسافت 6 میل بشمال شرقی لیجیو واقع بود و تخمیناً 6 میل بشمال شرقی لجون و دو میل بمغرب سولم (شونم) مانده دهی واقع است که آنرا فوله گویند و دور نیست که همان حفاریم باشد لکن کاندر گمان میبرد که همان العزیه حالیه میباشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ابزیم، و آن زبانه ای باشد در یک سر کمربند که در حلقه ای که در سر دیگر آن است جای گیرد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حلقوم. (دهار). رجوع به حلقوم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیلام. رجوع به عیلام شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حاطوم، به معنی قحط سال و گوارش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِیَ)
مؤنث حجازی. رجوع به حجازی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ کَ)
ای احجز بین القوم حجزاً بعد حجز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
منسوب به حجاز. ساخته حجاز متعلق به حجاز، از مردم حجاز اهل حجاز، دوازدهمین دوز از ادوار ملایم موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایازی
تصویر ایازی
نقاب سیاهی که زنان بدان صورت خود را پوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیزوم
تصویر حیزوم
تنگ گاه جای بستن تنگ، اسپ بالدار، دماغه کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیازت
تصویر حیازت
جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاری
تصویر حیاری
جمع حیران، سرگشتگان، جمع حیران، سرگشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پیاز. آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ پیازکی. یا لعل پیازی. لعل پیازکی: دریا گند نارنگ از تیغ شاه گلگون لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش. (خاقانی)، نوعی از گرز پیازک، جگر و شش گوسفند که با پیاز سرخ کنند و خورند. یا پوست پیازی. ورقه نازک روی پیاز، سخت بی دوام و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیازین
تصویر نیازین
لازم، اضطراری
فرهنگ واژه فارسی سره
پیدا کنیم بیابیم
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که رنگ چهره اش مایل به سیاهی است
فرهنگ گویش مازندرانی
موم سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
قاطع، محکم، مصمّم
دیکشنری عربی به فارسی