- حکیم (پسرانه)
- دانا به علوم مختلف
معنی حکیم - جستجوی لغت در جدول جو
- حکیم
- فرزانه
- حکیم
- دانا، داننده، خردمند، استوار، راست کار، سزاوار، و نامی از نامهای خدایتعالی
- حکیم
- پزشک، دانا، دانشمند، خردمند، فیلسوف، از نام های خداوند
حکیم علی الاطلاق: ذات باری تعالی
- حکیم ((حَ))
- دانشمند، فیلسوف، طبیب، جمع حکماء
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرزانی ردیک حکمت فلسفه، طبابت پزشکی
مونث حکیم: فرزانه
حکیم، پزشک، دانا، دانشمند، خردمند، فیلسوف، از نام های خداوند
حاکم گردانیدن
استوار کردن، کسی را در کاری یا امری حاکم گردانیدن، کسی را فرمانروا کردن و امری را به او واگذار ساختن
گنجا
گنگ و لال
ستبر، کلفت، ضخیم، گنده، هنگفت
برنده، بران
مرد دانا و هوشیار در کار
پیرامون، گرداگرد، خانه، مکانی که دفاع از آن لازم باشد
حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
تهم، مهمانان
بردبار، خویشتن دار و نامی از نامهای خدایتعالی
قریب و خویشاوند
دیوار کعبه
دهانه، گوشه
دارای حجم، پرحجم، بزرگ
دیوار کعبه، آنچه مابین رکن، زمزم و مقام قرار دارد. از آن جهت به این نام خوانده شده که مردم در آنجا اظهار شکستگی و فروتنی می کنند و با خشوع و خضوع دست به دعا برمی دارند. در زمان جاهلیت در آنجا سوگند می خوردند
پیرامون و گرداگرد خانه و عمارت، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد، آنچه حرام شده و مس آن جایز نباشد
خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود
حاکم ها، فروانروایان، داوران، قاضی ها، جمع واژۀ حاکم