جدول جو
جدول جو

معنی حواطیم - جستجوی لغت در جدول جو

حواطیم(حَ)
جمع واژۀ حاطوم، به معنی قحط سال و گوارش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
پرنده ای آبچر با منقار بلند، گردن دراز و پاهای دراز، غم خورک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواتیم
تصویر خواتیم
خاتمه ها، پایان یافتن ها، قسمتهای پایانی چیزی، جمع واژۀ خاتمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
دکان، مغازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراطیم
تصویر خراطیم
خرطوم ها، بینی های بلند، جمع واژۀ خرطوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیازیم
تصویر حیازیم
حیزوم ها، جایی از سینه و کمر ستور که تنگ را در آنجا می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
جمع واژۀ خاتم. انگشتری ها. خواتم، خاتمه ها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خواتم: که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه تاریخ یمینی). و صاحبنظر را که بدیدۀ فکرت در خواتیم و سرانجام امور تأملی باشد معلوم و مقرر شود که... (جهانگشای جوینی).
- امثال:
الاعمال بخواتیمها، نظیر: جوجه را آخر پائیز می شمرند.
، جمع واژۀ خاتم و آن نزد اهل جفر حروف هفتگانه می باشند که پیوسته جدا بکار برده میشوند و هیچگاه با حروف دیگر پیوستگی پیدا نکنند در نوشتن و آن حروف عبارتند از: الف، دال، ذال، راء، زاء، واو، لا، چنانچه در پاره ای از رسائل جفر دیده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ خاتام. خواتم، جمع واژۀ ختم. خواتم، جمع واژۀ خاتیام. (ناظم الاطباء). خواتم
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است در بین تدمر و شام و در دو منزلی تدمر. یزید بن معاویه در این محل درگذشت. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حوجله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حواجل. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرطوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرطومها. (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- خراطیم القوم، مهتران قوم. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
بمعنی دو حفره، یکی از شهرهای عساکر که در نزدیکی شونم بود. (یوش 19:19). یوسیبیوس و جرم گمان میبرند که شهر مرقوم بمسافت 6 میل بشمال شرقی لیجیو واقع بود و تخمیناً 6 میل بشمال شرقی لجون و دو میل بمغرب سولم (شونم) مانده دهی واقع است که آنرا فوله گویند و دور نیست که همان حفاریم باشد لکن کاندر گمان میبرد که همان العزیه حالیه میباشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بعضی از سورتهای قرآن (جمعت علی غیر القیاس و الصواب ان یجمع هو و الطواسین و الحوامیم بذوات و تضاف الی واحد فیقال ذوات طسم و ذوات حم). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حومانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جاهای درشت که نیک بلند نباشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به حومانه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاطوف. (از اقرب الموارد). رجوع به عاطوف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طِءْ)
جمع واژۀ شاطی ٔ، به معنی کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار) ، جمع واژۀ شاطئه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاطی ٔ و شاطی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کتابهای وقت جاهلیت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، جمع واژۀ روسم. (از معجم متن اللغه) (المنجد). رجوع به روسم شود، در قیاسات خطابی آنچه به حسب ظن منتج بود نه بحقیقت آن را رواسیم خوانند. (اساس الاقتباس ص 538)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ ناطور. رجوع به ناطور شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
از پادشاهان یهود بود و از سال 608-598 قبل از میلاد سلطنت کرد. او ارمیای پیغمبر را شکنجه داد و سرانجام به دست بخت النصر برافتاد و به بابل تبعید گردید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
مؤنث حواری. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حواری شود، حضریه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حلقوم. (دهار). رجوع به حلقوم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حانوت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به حانوت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حیزوم، به معنی سینه و تنگ گاه اسب. (منتهی الارب). رجوع به حیزوم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن خالویه گوید: حوامیم جمع واژۀ حم، از کلام عرب نیست، بلکه کلام کودکان است که گویند: تعلمنا الحوامیم بلکه جمع آن آل حم (حا میم) یا ذوات حم است و آن هفت سوره است از قرآن: المؤمن، فصلّت، الشوری، الزخرف، الدخان، الجاثیه، الاحقاف یعنی سوره هائی که به این لفظ ’حم’ آغاز میگردد و آن نام اعظم خداست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حمطوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حمطوط شود، جمع واژۀ حمطاط. هر دو به معنی کرمی است که در گیاه باشد. (منتهی الارب). رجوع به حمطاط شود
لغت نامه دهخدا
طواسین به جای ذوات طسم - سیمناد های نپی (سوره های قرآن) که با طس و طسم آغاز می شود جمع طسم (بر خلاف قیاس) طواسین. توضیح صواب} ذوات طسم {است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواتیم
تصویر خواتیم
جمع خاتمه، پایان ها، جمع خاتم، انگشتری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجیم
تصویر خواجیم
خواجه برگ سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطیم
تصویر خراطیم
جمع خرطوم، بمعنی بینی فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
حواصل تیرنگ وکا (گویش مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
جمع حانوت، مکیده ها میفروش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواطیء
تصویر مواطیء
((مَ طِ))
جمع موطیء، جاهای قدم، قدمگاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراطیم
تصویر خراطیم
((خَ))
جمع خرطوم، مجازاً به معنی بزرگان، مهتران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
((حَ))
حواصل، غم خورک، ماهی خور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوالی
تصویر حوالی
گرداگرد، پیرامون، نزدیکیها، دور و بر
فرهنگ واژه فارسی سره
حواصل، غم خورک
فرهنگ واژه مترادف متضاد