مقابل غایب، کسی که در جایی حضور دارد، آماده، مهیا، موجود، شهرنشین حاضر شدن: آماده شدن، حضور یافتن حاضر غایب: در تصوف حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است، خلسه، ربودگی، برای مثال هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲ - ۳۳۹) حاضر کردن: آماده کردن، آوردن، از بر کردن حاضر گشتن: آماده شدن، حضور یافتن، حاضر شدن
مقابلِ غایب، کسی که در جایی حضور دارد، آماده، مهیا، موجود، شهرنشین حاضر شدن: آماده شدن، حضور یافتن حاضرِ غایب: در تصوف حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است، خلسه، ربودگی، برای مِثال هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲ - ۳۳۹) حاضر کردن: آماده کردن، آوردن، از بر کردن حاضر گشتن: آماده شدن، حضور یافتن، حاضر شدن
جمع واژۀ حافر. سم های ستوران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سم های اسبان و این جمع حافر است که بمعنی سم اسب و خر باشد. (غیاث از کشف و منتخب). رجوع به حافر و حافره شود. - ذوات الحوافر، سم داران چون اسب و خر
جَمعِ واژۀ حافر. سم های ستوران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سم های اسبان و این جمع حافر است که بمعنی سم اسب و خر باشد. (غیاث از کشف و منتخب). رجوع به حافر و حافره شود. - ذوات الحوافر، سم داران چون اسب و خر