جمع واژۀ حاجب. (ناظم الاطباء). به معنی ابروان: مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی قمر چهرگانی مقوس حواجب. حسن متکلم. - حواجب الشمس، کرانه های آفتاب. (آنندراج). رجوع به حاجب شود
جَمعِ واژۀ حاجب. (ناظم الاطباء). به معنی ابروان: مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی قمر چهرگانی مقوس حواجب. حسن متکلم. - حواجب الشمس، کرانه های آفتاب. (آنندراج). رجوع به حاجب شود
نعت فاعلی از حصب، باد سخت که سنگ ریزه و خاک بردارد. باد سنگ باران. باد که سنگ آرد. بادی که سنگ ریزه پاشد: ا فأمنتم ان یخسف بکم جانب البر او یرسل علیکم حاصبا ثم لاتجدوا لکم وکیلا. (قرآن 68/17) فکلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا علیه حاصباً و منهم من اخذته الصیحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما کان اﷲ لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون. (قرآن 40/29). انا ارسلنا علیهم حاصبا الا آل لوط نجینا هم بسحر. (قرآن 34/54). ام امنتم من فی السماء ان یرسل علیکم حاصباً فستعلمون کیف نذیر. (قرآن 17/67) ، آن علت که موی فرو ریزد از مردم. (مهذب الاسماء). داءالثعلب، ابری که برف و تگرگ بارد. برف و یخچه بارد، ابرکه ریزه های برف و یخ که از هم ریزد
نعت فاعلی از حصب، باد سخت که سنگ ریزه و خاک بردارد. باد سنگ باران. باد که سنگ آرد. بادی که سنگ ریزه پاشد: ا فأمنتم ان یخسف بکم جانب البر او یرسل علیکم حاصبا ثم لاتجدوا لکم وکیلا. (قرآن 68/17) فکلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا علیه حاصباً و منهم من اخذته الصیحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما کان اﷲ لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون. (قرآن 40/29). انا ارسلنا علیهم حاصبا الا آل لوط نجینا هم بسحر. (قرآن 34/54). ام امنتم من فی السماء ان یرسل علیکم حاصباً فستعلمون کیف نذیر. (قرآن 17/67) ، آن علت که موی فرو ریزد از مردم. (مهذب الاسماء). داءالثعلب، ابری که برف و تگرگ بارد. برف و یخچه بارد، ابرکه ریزه های برف و یخ که از هم ریزد
جمع واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
جَمعِ واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند