- حنث
- سوگند شکستن، بزهمندی، پزامش (بلوغ)، هده گرایی، بیهده گرایی (هده حق و بیهده باطل) سوگند شکستن، بزه مندی، گناه بزه اثم
معنی حنث - جستجوی لغت در جدول جو
- حنث ((حِ))
- گناه، بزه
- حنث
- گناه، بزه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناتوان
کانا کودن
عبادت کردن
سوگند شکن سوگند شکننده. توضیح محنثین تثنیه محنث است
اصل هر چیزی
کشت کردن، کاشتن
هم سخن وقصه گوی مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن
شکننده قسم، خلاف وعده کننده
هزارخانه شکنبه هزار خانه
پریشاندن، رگ جگر
جمع حنو، کژی ها کوهه های زین
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر دلنازکی
کج، خمیده، خمدار، کوهه زین، کژی، هم آوای سرو، جانب، کژی
آزمایش، تجربه کام زیر زنخ زیر گلو زیر چانه کام زیر گلو، جمع احناک
دشمنی، خشم کینه دشمنی (شدید)، خشم شدید شدت غیظ
استقامت و راستی دین
مار واره از مای ها (حشرات)
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر
کجی ساقه ها
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران و هند کشت میشود، خمیدگی، عمل خم شدن، گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند
جا، آنجا، کجا
استهزاء کردن سست، شکسته، دوتاه
حادث، ویژگی امری که تازه واقع شده، امری که معروف در سنت و شریعت نباشد، بدعت
جوان، نوجوان
ادرار یا مدفوع و آنچه وضو را باطل می کند
جوان، نوجوان
ادرار یا مدفوع و آنچه وضو را باطل می کند
شیار کردن زمین برای زراعت، شخم زدن، مزرعه، محل کشت
آزمودگی، آزموده بودن، چگونگی و حالت آزموده، کارکشتگی
دل به هم خوردن شوریدن شکم
جا، هر جا، جهت، لحاظ
((حِ یا حَ))
فرهنگ فارسی معین
درختچه ای است با برگ هایی شبیه برگ انار که گل هایش سفید و خوشبو است. برگ های آن را آسیاب کرده و به شکل گرد در می آورند و برای رنگ کردن موی سر، ناخن یا دست و پا به کار می برند
حنای کسی رنگ نداشتن: کنایه از از احترام و اعتنای کسی به واسطه خطایی از بین رفتن
حنای کسی رنگ نداشتن: کنایه از از احترام و اعتنای کسی به واسطه خطایی از بین رفتن