معنی حنق - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با حنق
حنق
- حنق
- فربهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مردمان فربه. (ناظم الاطباء) : ابل حنق، سیمان. (اقرب الموارد). شتران فربه، جَمعِ واژۀ حنیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنیق شود
لغت نامه دهخدا
زنق
- زنق
- پارسی تازی گشته زنخ بن پیکان، جای بستن دوال از زنخ ستور
فرهنگ لغت هوشیار
حاق
- حاق
- میان درون، آمیغ (حقیقت) راستی حقیقت شی واقع مطلب: (حاق مطل ازین قرار است)، وسط چیزی میان شی
فرهنگ لغت هوشیار