جدول جو
جدول جو

معنی حرث

حرث
شیار کردن زمین برای زراعت، شخم زدن، مزرعه، محل کشت
تصویری از حرث
تصویر حرث
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حرث

حرث

حرث
نام طائفه ای از مضر. و نام دیگر آن اقلین است، در مقابل اکثرین که خاندان زید مناه است. (سمعانی برگ 9)
لغت نامه دهخدا

حرث

حرث
کشت زار. کشتمند. زمین کشت کاریده. (مهذب الاسماء). شعرا و مترسلین غالباً این کلمه را با نسل و زرع قرین آرند: هرکجا رسیدند نه نسل گذاشتند و نه حرث. (تاریخ بیهقی ص 527). اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال و اقسام معاملات وطن بازگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 358). اهل حرث و زرع متفرق گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4)
لغت نامه دهخدا

حرث

حرث
کشت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (ترجمان عادل). کاشتن. کشت. زرع. کشاورزی. دهقنت. زراعت کردن. کشت و زرع کردن. بصلاح آوردن زمین. حراثه. حراثت. حرث ارض، شیار کردن زمین رابرای کشت. (منتهی الارب). شدیار. شکافتن زمین برای زراعت، حرث دابه، لاغر کردن ستور از بسیار راندن. (منتهی الارب). لاغر کردن ستور از بسیاری راندن. سوار شدن بر پشت ستور و راندن چنانکه لاغر شود. لاغر کردن ستور از راندن بسیار. (زوزنی). لاغر گردانیدن. (دهار). لاغر کردن ستور از بسیار راندن. (تاج المصادر بیهقی) ، جمع کردن مال. (تاج المصادر). کسب کردن. کسب کردن و ورزیدن و اندوختن مال و جمعکردن. (منتهی الارب) ، شورانیدن آتش. (تاج المصادر بیهقی). سوزانیدن آتش. (منتهی الارب). افروختن آتش. (غیاث) ، درس کردن قرآن. (تاج المصادر بیهقی). قرآن خواندن. (غیاث) (زوزنی) ، دانشمند شدن، چهار زن کردن. جمع کردن میان چهار زن. (منتهی الارب) ، بسیار آرمیدن با زنی. مبالغه در گائیدن. (منتهی الارب) ، جستجو کردن چیزی. کاویدن. ج، حروث
لغت نامه دهخدا

حرث

حرث
حراثت، زراعت، زرع، شیارزنی، کاشت، کشاورزی، کشت، بزرگری کردن، زراعت کردن، خیش زدن، شخم کردن
متضاد: حصاد، درو، کشتکاری، مزرعه، کشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد