معنی حمیا - جستجوی لغت در جدول جو

حمیا

لغت نامه دهخدا

حمیرا

(دخترانه)

زن سفیدپوست، لقب عایشه همسر پیامبر (ص)

فرهنگ نامهای ایرانی

حمید

(پسرانه)

ستوده، از نامهای خداوند

فرهنگ نامهای ایرانی

حمرا

(دخترانه)

سرخ رنگ

فرهنگ نامهای ایرانی

محیا

(دخترانه)

زندگی، حیات

فرهنگ نامهای ایرانی

لمیا

(دخترانه)

زن سیاه و گندمگون

فرهنگ نامهای ایرانی

حمیر

حمار، خر، جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش

فرهنگ فارسی عمید

عمیا

کوری، کنایه از نادانی

فرهنگ فارسی عمید

حمیت

پرهیز دادن بیمار از آنچه برایش ضرر دارد، ویژگی آنچه حفظ و نگه داری شود

فرهنگ فارسی عمید

حمیت

غیرت، حمیت، ناموس پرستی، رشک

فرهنگ فارسی عمید

لمیا

آنکه در لبش سیاهی باشد

فرهنگ فارسی عمید

حمیات

(حُمْ مَ)

جمع واژۀ حمّی ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمی شود

لغت نامه دهخدا

حمیز

سنگدل، زیرک

فرهنگ لغت هوشیار

محیا

صورت، رخسار، چهره، روی مردم زندگی، هستی

فرهنگ لغت هوشیار

عمیا

مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی

فرهنگ لغت هوشیار

حمیش

آرد، پیه گداخته، تنور

فرهنگ لغت هوشیار

حمیس

شجاع، دلاور، شدید

فرهنگ لغت هوشیار

حمیل

بار بر سر یا به پشت، پسر خوانده سر راهی، بیگانه، خس بر آب، پایبندان (ضامن)، زه، ابر پر باران

فرهنگ لغت هوشیار

حمیقا

آبله دیس، می مرضی است شبیه به جدری (نوعی آبله)

فرهنگ لغت هوشیار

حمید

ستوده، پسندیده و نامی از نامعالی خدایتعالی

فرهنگ لغت هوشیار

حذیا

بهره، مژدگانی

فرهنگ لغت هوشیار

حمیرا

زن سپید، لقب عایشه

فرهنگ لغت هوشیار

حمیات

جمع حمی، تپ ها، جمع حمی تبها

فرهنگ لغت هوشیار

حمیر

سرخک: سرخه از گیاهان جمع حمار خران دراز گوشان

فرهنگ لغت هوشیار

حمیت

مروت، غیرت

فرهنگ لغت هوشیار

حمقا

مونث احمق زن کحم خرد زن کم عقل. مونث احمق زن کحم خرد زن کم عقل

فرهنگ لغت هوشیار

حمرا

مونث احمر. سرخ رنگ. توضیح در فارسی توجهی بتانیث آن نکنند گوهر حمرا لاله حمرا، سال سخت، شدت حرارت گرمای زیاد

فرهنگ لغت هوشیار

حمیه

پرهیز، نگاهداری

فرهنگ لغت هوشیار

حمیم

قریب و خویشاوند

فرهنگ لغت هوشیار

حمیه

((حَ مْ یَ))

پرهیز دادن، آن چه که نگه داشته شود

فرهنگ فارسی معین

حمیم

((حَ))

خویشاوند، نزدیک، دوست، صدیق، جمع احماء

فرهنگ فارسی معین

حمیر

((حَ))

جمع حمار

فرهنگ فارسی معین

حمید

((حَ))

پسندیده، ستوده، مبارک، فرخنده

فرهنگ فارسی معین

حمیت

((حَ یَّ))

مروت، جوانمردی، غیرت، رشک

فرهنگ فارسی معین

محیا

((مَ))

زندگی، حیات

فرهنگ فارسی معین

معنی حمیا - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما