جمع واژۀ حمل، به معنی بار درخت. (منتهی الارب). رجوع به حمل شود، جمع واژۀ حمل. (آنندراج). رجوع به حمل شود، هودج ها، شتران که بر آنها هودج بسته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عماری ها، دوائی که بر پارچه آلوده در دبر یا در قبل نهند و این اصطلاح طب است. (غیاث) (آنندراج). آنچه بردارند از شیاف ها و فرزجه ها و جز آن: بگیرند افیون دانگی و نیم زعفران دانگی یا کمتر و هر دو را بروغن بنفش حل کنند وطلی کنند یا خرقه ای بدان آغشته کنند و حمول سازند یعنی به مجرای نشستن بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
جَمعِ واژۀ حَمل، به معنی بار درخت. (منتهی الارب). رجوع به حمل شود، جَمعِ واژۀ حِمل. (آنندراج). رجوع به حمل شود، هودج ها، شتران که بر آنها هودج بسته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عماری ها، دوائی که بر پارچه آلوده در دبر یا در قبل نهند و این اصطلاح طب است. (غیاث) (آنندراج). آنچه بردارند از شیاف ها و فرزجه ها و جز آن: بگیرند افیون دانگی و نیم زعفران دانگی یا کمتر و هر دو را بروغن بنفش حل کنند وطلی کنند یا خرقه ای بدان آغشته کنند و حمول سازند یعنی به مجرای نشستن بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
حلیم و بردبار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صابر و متحمل. (غیاث) : چون آهن اگر حمول گردی زآه چو منی ملول گردی. نظامی. طلبکار باید صبور و حمول که نشنیده ام کیمیاگر ملول. سعدی. ، ما یحمل للتداوی من فتیله. (اقرب الموارد). واحد حمولات است و آن داروهایی است که آنرا انسان برای مداوا در دبر یا فرج میگذارد. (بحر الجواهر). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 278 شود، بارکش. حمل کننده یا بسیار بردارندۀ بار. (غیاث) : مال را کز بهر دین باشی حمول نعم مال صالح گفت آن رسول. مولوی. سعدی چو پای بند شدی بار غم بکش عیار دست بسته نباشد مگر حمول. سعدی
حلیم و بردبار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صابر و متحمل. (غیاث) : چون آهن اگر حمول گردی زآه چو منی ملول گردی. نظامی. طلبکار باید صبور و حمول که نشنیده ام کیمیاگر ملول. سعدی. ، ما یحمل للتداوی من فتیله. (اقرب الموارد). واحد حمولات است و آن داروهایی است که آنرا انسان برای مداوا در دبر یا فرج میگذارد. (بحر الجواهر). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 278 شود، بارکش. حمل کننده یا بسیار بردارندۀ بار. (غیاث) : مال را کز بهر دین باشی حمول نعم مال صالح گفت آن رسول. مولوی. سعدی چو پای بند شدی بار غم بکش عیار دست بسته نباشد مگر حمول. سعدی
بمعنی ’روح القدس’، نام ایالتی است از ایالات برزیل واقع در امریکای جنوبی بین دو ایالت ریودژانیرو و باهیا که اولی در جنوب و دومی در شمال وی جا دارد و تا ساحل دریا امتداد مییابد و در بین 18 درجه و 5 دقیقه تا 21 درجه و 19 دقیقۀ عرض جنوبی و 35 درجه و 41 دقیقه تا 44 درجه و 50 دقیقه طول غربی، طول آن از شمال بجنوب 385 هزار گز و عرضش از مشرق بمغرب 120 هزار گز است، مساحت سطح آن 44839 هزارگز مربع و عده نفوس آن 744000 تن است. وادی هائی که در جهت شمال میان جبال منشعبه ازسلسلۀ آیمورس تشکیل شده، از جنگلهای بکر مستورند ومسکن اهالی بومی و اقوام وحشی موسوم به بوتوکودو میباشد و اکثر مواضع قریب بساحل را نیز مرداب فراگرفته است. بزرگترین نهر این ایالت رود ریودوچه میباشد. این رود از ایالت وسیع همجوار در سمت مشرق موسوم به میناس جرائس سرازیر شده از وسط این ایالت می گذرد. نهرمزبور و همچنین نهرهای متعددی که در شمال و جنوب آن جریان دارد مساعد کشتیرانی نمی باشند زیرا که سدهای سدیدی از ریگ در مصب ّ آنها بوجود آمده خلیج مسمی به اسپیریتوسانتو در 20 درجه و 18 دقیقه و 50 ثانیه عرض جنوبی و 42 درجه و 38 دقیقه و 43 ثانیه طول غربی واقع شده و لنگرگاهش بسیار کوچک و استوار و محل اعتبارنیست فقط خط آهنی که از اسکلۀ ویکتوریا بداخلۀ ایالت میناس ممتد است تجارت این سرزمین را سهل کرده. شکر، پنبه، قهوه و غیره در آنجا حاصل میشود و تجارت آن در دست مهاجران آلمانیست که در اسکله های سانته ایزابل، سانته لئوپولدینه، و ریونوو سکونت دارند. اهالی این ناحیت از یک جنس ملز هستند که از اختلاط پرتقالیان و بومیان بوجود آمده. برای نشر معارف جد و جهد کامل مبذول داشته اند. مرکز ایالت نیز اسپیریتوسانتو بوده و بعدها اسکلۀ ویکتوریا را مرکز قرار داده اند
بمعنی ’روح القدس’، نام ایالتی است از ایالات برزیل واقع در امریکای جنوبی بین دو ایالت ریودژانیرو و باهیا که اولی در جنوب و دومی در شمال وی جا دارد و تا ساحل دریا امتداد مییابد و در بین 18 درجه و 5 دقیقه تا 21 درجه و 19 دقیقۀ عرض جنوبی و 35 درجه و 41 دقیقه تا 44 درجه و 50 دقیقه طول غربی، طول آن از شمال بجنوب 385 هزار گز و عرضش از مشرق بمغرب 120 هزار گز است، مساحت سطح آن 44839 هزارگز مربع و عده نفوس آن 744000 تن است. وادی هائی که در جهت شمال میان جبال منشعبه ازسلسلۀ آیمورس تشکیل شده، از جنگلهای بکر مستورند ومسکن اهالی بومی و اقوام وحشی موسوم به بوتوکودو میباشد و اکثر مواضع قریب بساحل را نیز مرداب فراگرفته است. بزرگترین نهر این ایالت رود ریودوچه میباشد. این رود از ایالت وسیع همجوار در سمت مشرق موسوم به میناس جرائس سرازیر شده از وسط این ایالت می گذرد. نهرمزبور و همچنین نهرهای متعددی که در شمال و جنوب آن جریان دارد مساعد کشتیرانی نمی باشند زیرا که سدهای سدیدی از ریگ در مصب ّ آنها بوجود آمده خلیج مسمی به اسپیریتوسانتو در 20 درجه و 18 دقیقه و 50 ثانیه عرض جنوبی و 42 درجه و 38 دقیقه و 43 ثانیه طول غربی واقع شده و لنگرگاهش بسیار کوچک و استوار و محل اعتبارنیست فقط خط آهنی که از اسکلۀ ویکتوریا بداخلۀ ایالت میناس ممتد است تجارت این سرزمین را سهل کرده. شکر، پنبه، قهوه و غیره در آنجا حاصل میشود و تجارت آن در دست مهاجران آلمانیست که در اسکله های سانته ایزابل، سانته لئوپولدینه، و ریونوو سکونت دارند. اهالی این ناحیت از یک جنس ملز هستند که از اختلاط پرتقالیان و بومیان بوجود آمده. برای نشر معارف جد و جهد کامل مبذول داشته اند. مرکز ایالت نیز اسپیریتوسانتو بوده و بعدها اسکلۀ ویکتوریا را مرکز قرار داده اند
دهی است از دهستان رودحله بخش گناوۀ شهرستان بوشهر کنار رودحله. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. دارای 184 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان رودحله بخش گناوۀ شهرستان بوشهر کنار رودحله. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. دارای 184 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
بمعنی تیر انداختن یا بمعنی دونهر، اراضی است که در آنجا بعد از وقوع طوفان خشت زده شد و قیر را در عوض گل بکار میبردند و شنعار اسم عبرانی دشت آرام است که در میانۀ رود فرات و دجله واقع بود. (قاموس کتاب مقدس). در تاریخ ایران باستان آمده است: سرزمین قوم سومر را که از چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح در جنوب عراق کنونی میزیستند همسایگانشان شنعار میخوانند. درتورات چندین بار مرز و بوم شنعار یاد گردیده از آنجمله در سفر پیدایش باب یازدهم فقرات 3- 2 و سفر پیدایش باب دهم فقرۀ 10 و باب چهاردهم فقرۀ 1، اشعیاء باب یازدهم فقرۀ 11، دانیال باب اول فقرۀ 2، کتاب دوم پادشاهان باب هفدهم فقرات 24 و 30. مهمترین شهرهای شنعار در جنوب عراق کنونی در دهنۀ فرات بوده، از آنهاست شهر اور که ویرانۀ آن امروز ابوشهرین نام دارد، اورک (ارچ) که امروزه ویرانۀ آن ’ورکه’ خوانده میشود، اریدو، لارسا، لاگش، کلنون... بنا به آثاری که در دست است شنعار سرزمین سومریها عبارت بوده از شهرهایی که هر یک بدست شهریاری و به سرپرستی خدایی اداره میشد. این شهریاران با هم در زد و خورد بودند. گاهی یکی از آنان بر دیگری چیره می شد و چندین شهر به دست وی می افتاد و قلمرو فرمانفرمایی وی توسعه می یافت. کهنترین آثار کتبی که از شهریاران شنعار به ما رسیده متعلق است به یک سده پیش از سومین هزارۀ پیش از میلاد، از جمله آنکه مسیلیم در سه هزار و یکصد سال پیش از میلاد در شهر کیش پادشاهی داشت. گورستانی که در شهر ’اور’ پیدا شده قدمت آن از روی زمین شناسی به سه هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح برآورد شده است. (از فرهنگ ایران باستان ص 116، 117، 118، 119، 120، 124، 127، 128، 131، 133، 135، 165). و نیز رجوع به سومر شود
بمعنی تیر انداختن یا بمعنی دونهر، اراضی است که در آنجا بعد از وقوع طوفان خشت زده شد و قیر را در عوض گل بکار میبردند و شنعار اسم عبرانی دشت آرام است که در میانۀ رود فرات و دجله واقع بود. (قاموس کتاب مقدس). در تاریخ ایران باستان آمده است: سرزمین قوم سومر را که از چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح در جنوب عراق کنونی میزیستند همسایگانشان شنعار میخوانند. درتورات چندین بار مرز و بوم شنعار یاد گردیده از آنجمله در سِفْرِ پیدایش باب یازدهم فقرات 3- 2 و سِفْرِ پیدایش باب دهم فقرۀ 10 و باب چهاردهم فقرۀ 1، اشعیاء باب یازدهم فقرۀ 11، دانیال باب اول فقرۀ 2، کتاب دوم پادشاهان باب هفدهم فقرات 24 و 30. مهمترین شهرهای شنعار در جنوب عراق کنونی در دهنۀ فرات بوده، از آنهاست شهر اور که ویرانۀ آن امروز ابوشهرین نام دارد، اورک (ارچ) که امروزه ویرانۀ آن ’ورکه’ خوانده میشود، اریدو، لارسا، لاگش، کلنون... بنا به آثاری که در دست است شنعار سرزمین سومریها عبارت بوده از شهرهایی که هر یک بدست شهریاری و به سرپرستی خدایی اداره میشد. این شهریاران با هم در زد و خورد بودند. گاهی یکی از آنان بر دیگری چیره می شد و چندین شهر به دست وی می افتاد و قلمرو فرمانفرمایی وی توسعه می یافت. کهنترین آثار کتبی که از شهریاران شنعار به ما رسیده متعلق است به یک سده پیش از سومین هزارۀ پیش از میلاد، از جمله آنکه مسیلیم در سه هزار و یکصد سال پیش از میلاد در شهر کیش پادشاهی داشت. گورستانی که در شهر ’اور’ پیدا شده قدمت آن از روی زمین شناسی به سه هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح برآورد شده است. (از فرهنگ ایران باستان ص 116، 117، 118، 119، 120، 124، 127، 128، 131، 133، 135، 165). و نیز رجوع به سومر شود
در کلمات مرکبه چون بدآموز و خودآموز و غیره، مخفف آموزنده است: سزد گر ز خویشان افراسیاب بدآموز دارد دو دیده پرآب، فردوسی، نگار من که بمکتب نرفت و خط ننوشت بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد، حافظ، ، در دست آموز و جز آن، مخفف آموزیده یعنی آموخته است: ای دل من زوبهر حدیث میازار کاین بت فرهخته نیست هست نوآموز، دقیقی، دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم ریسمان در پا نباشد مرغ دست آموز را، سعدی، ، آموزش، عمل آموختن، تعلیم: چو فارغ شد از پند و آموز مرد ببستند پیمان و سوگند خورد، شمسی (یوسف و زلیخا)
در کلمات مرکبه چون بدآموز و خودآموز و غیره، مخفف آموزنده است: سزد گر ز خویشان افراسیاب بدآموز دارد دو دیده پرآب، فردوسی، نگار من که بمکتب نرفت و خط ننوشت بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد، حافظ، ، در دست آموز و جز آن، مخفف آموزیده یعنی آموخته است: ای دل من زوبهر حدیث میازار کاین بت فرهخته نیست هست نوآموز، دقیقی، دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم ریسمان در پا نباشد مرغ دست آموز را، سعدی، ، آموزش، عمل آموختن، تعلیم: چو فارغ شد از پند و آموز مرد ببستند پیمان و سوگند خورد، شمسی (یوسف و زلیخا)
مرد سخت سرهای انگشتان. رجل محموزالبنان. (منتهی الارب). مرد سخت پنجه و توانا، تیز و تند، شراب تیز و ترش. (ناظم الاطباء). شرابی که زبان را گزد. (آنندراج)
مرد سخت سرهای انگشتان. رجل محموزالبنان. (منتهی الارب). مرد سخت پنجه و توانا، تیز و تند، شراب تیز و ترش. (ناظم الاطباء). شرابی که زبان را گزد. (آنندراج)
تموز در زبان بابلی خدای بهار بود و او یار، یا شوهر ننا الهۀ توالد و تناسل محسوب می شد و همین نام است که در جزو ماههای سریانی آمده است. (حاشیۀ برهان چ معین). نام خدایی. (نخبه الدهر دمشقی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به یسنا ج 1 ص 97 و فهرست ابن ندیم ص 449 شود. (عرق زندگی) اسم بتی است و دور نیست که همان ادونس باشد که در علم اساطیر یونان مذکور است. و شرایع و رسوم تموز که در مجامع ایشان معمول بود فی الحقیقه با آداب و فضایل انسانیت در نهایت مغایر و مختلف بود و وقت جمع شدن در همان ماهی بود که تموز می نامیدند. سفر خروج 8:14. (قاموس کتاب مقدس)
تموز در زبان بابلی خدای بهار بود و او یار، یا شوهر ننا الهۀ توالد و تناسل محسوب می شد و همین نام است که در جزو ماههای سریانی آمده است. (حاشیۀ برهان چ معین). نام خدایی. (نخبه الدهر دمشقی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به یسنا ج 1 ص 97 و فهرست ابن ندیم ص 449 شود. (عرق زندگی) اسم بتی است و دور نیست که همان ادونس باشد که در علم اساطیر یونان مذکور است. و شرایع و رسوم تموز که در مجامع ایشان معمول بود فی الحقیقه با آداب و فضایل انسانیت در نهایت مغایر و مختلف بود و وقت جمع شدن در همان ماهی بود که تموز می نامیدند. سفر خروج 8:14. (قاموس کتاب مقدس)