معنی حملی در لغت نامه دهخدا

منسوب به حمل.، - قضیۀ حملی، (اصطلاح منطق) قضیه ای است که حکم بوقوع و لاوقوع نسبت در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد مانند مردم جانور است یا مردم جانور نیست. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اساس الاقتباس شود

معنی حملی در فرهنگ لغت هوشیار

منسوب به حمل، قضیه ایست که حکم بوقوع و لا وقوع نیست در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد: (مردم جانورست) یا (مردم جانور نیست)

معنی حملی - جستجوی لغت در جدول جو

حملی

لغت نامه دهخدا

حملی

فرهنگ لغت هوشیار

حولی

ستور یک ساله

فرهنگ فارسی عمید

حمله

یورش، هجوم در جنگ،
در پزشکی صرع، در پزشکی اختلال ناگهانی در یکی از اعضای بدن مانند قلب یا مغز،
کنایه از اعتراض یا انتقاد شدید
حمله آوردن: هجوم آوردن، یورش آوردن
حمله بردن: هجوم بردن، یورش بردن
حمله کردن: هجوم بردن، یورش بردن

یورش، هجوم در جنگ،
در پزشکی صرع، در پزشکی اختلال ناگهانی در یکی از اعضای بدن مانند قلب یا مغز،
کنایه از اعتراض یا انتقاد شدید
حَمله آوردن: هجوم آوردن، یورش آوردن
حَمله بردن: هجوم بردن، یورش بردن
حَمله کردن: هجوم بردن، یورش بردن

فرهنگ فارسی عمید

کملی

جامۀ پشمی خشن

فرهنگ فارسی عمید

محلی

مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی

فرهنگ فارسی عمید

حالی

آگاه، متوجه، ملتفت، فعلی، کنونی، مناسب حال
به محض اینکه، در حال، در ساعت، در دم، در وقت، برای مثال در آن مجلس که او لب برگشادی / نبودی تن که حالی جان ندادی (نظامی۲ - ۲۱۵)، گرفتند حالی جوان مرد را / که حاصل کن این سیم یا مرد را (سعدی۱ - ۸۵)اکنون، حالا، در آن موقعیت
آراسته
حالی شدن: دریافتن، فهمیدن، درک کردن
حالی کردن: بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن

آگاه، متوجه، ملتفت، فعلی، کنونی، مناسب حال
به محض اینکه، در حال، در ساعت، در دم، در وقت، برای مِثال در آن مجلس که او لب برگشادی / نبودی تن که حالی جان ندادی (نظامی۲ - ۲۱۵)، گرفتند حالی جوان مرد را / که حاصل کن این سیم یا مرد را (سعدی۱ - ۸۵)اکنون، حالا، در آن موقعیت
آراسته
حالی شدن: دریافتن، فهمیدن، درک کردن
حالی کردن: بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن

فرهنگ فارسی عمید

حمله

حامل ها، حمل کنندگان، میوده داران، جمع واژۀ حامل

فرهنگ فارسی عمید

محلی

زیور کرده شده، به زیور آراسته شده

فرهنگ فارسی عمید

املی

املا، مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد، مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد، طریقۀ نوشتن کلمات، درست نوشتن، برای مثال مذکّران طیورند بر منابر باغ / ز نیم شب مترصد نشسته املی را (انوری - ۱)

فرهنگ فارسی عمید

حملیه

(حَ لی یَ)

تأنیث حملی. قضیۀ حملیه. رجوع به حملی و رجوع به قضیه شود

لغت نامه دهخدا

املی

پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد، نوشتن مطلبی که بشخص تقریر کنند دیکته، طریقه نوشتن کلمات درست نویسی رسمالخط

فرهنگ لغت هوشیار

حملیه

مونث حملی: قضیه حملیه

فرهنگ لغت هوشیار

نملی

نملی در فارسی مورچه یی مورچگی منسوب به نملمورچه یی. یانبض نملی. (مورچگی) آنست که نبض در غایت خردی و بصورت مورچه ضربان یابد

فرهنگ لغت هوشیار

محلی

جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده

فرهنگ لغت هوشیار

کملی

از کمبلای سنسکریت پشمینه چوخا بافته ای باشد پشمینه بغایت درشت و خشن که فقرا و درویشان پوشند: (دراز کار بود گر بکسوت کملی بتاج و تخت کند میل رای پیرو گدای)، (رضی الدین نیشابوری)

فرهنگ لغت هوشیار