جدول جو
جدول جو

معنی حلز - جستجوی لغت در جدول جو

حلز
(تَصْ)
پوست بازکردن از چوب. و همچنین حلزالادیم، بازکردن پوست جانوران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلی
تصویر حلی
زیور، زینت. در فارسی به معنای مفرد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلم
تصویر حلم
بردبار شدن، بردباری کردن، بردباری، شکیبایی، صبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلف
تصویر حلف
سوگند خوردن، قسم خوردن، سوگند، قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرز
تصویر حرز
حفظ کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حله
تصویر حله
کوی، محله، مجلس، محل اجتماع مردم، گروهی از مردم که در جایی فرود آیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلم
تصویر حلم
آنچه شخص در خواب می بیند، رؤیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلو
تصویر حلو
لذیذ، مقابل مرّ، شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرز
تصویر حرز
تعویذ، پناهگاه، جای امن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلق
تصویر حلق
حفره ای مخروطی شکل در پشت زبان که بین مری و دهان قرار دارد، گلو، نای
تراشیدن مو
فرهنگ فارسی عمید
(حَ لِ زَ)
کبد حلزه، جگر ریش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باقی ماندن چیزی، دردناک شدن دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و آن همچون فشردگی در دل است. (از اقرب الموارد) ، دامن به کمر زدن کاری را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تهلز. (اقرب الموارد) :
یرفعن للحاوی اذا تحلزا
هاماً اذا هززته تهزهزا.
راجز (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو، حلقوم، مجرای غذا در بیخ دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلف
تصویر حلف
سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلز
تصویر تحلز
باقی ماندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلز
تصویر زلز
نا آرامی مانه (اثاث خانه) مان دلتنگ نام آرام مرد
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه کردن، تقدیر، تخمین، تقدیر کردن، تخمین کردن آنچه بدان گردن بندند آنچه بدان گردن بندند
فرهنگ لغت هوشیار
میانگی، باز داشت باز داشتن، در میان آمدن، گلو بریدن، روده ریش از تشنگی خویش نزدیک، سوی، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزز
تصویر حزز
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیز
تصویر حیز
محل، جا، مکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلک
تصویر حلک
سیاه زاغی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حله، زیورها، جامه ها، برزک های (کتان) یمانی زیورها پیرایه ها، لباسهای نو جامه ها، بردهای یمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلم
تصویر حلم
آهستگی، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلو
تصویر حلو
لذیذ، شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حله
تصویر حله
ضعف، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلی
تصویر حلی
زیور و زینت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلا
تصویر حلا
بر زمین افکندن، دادن و عطا کردن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمز
تصویر حمز
زبان گزی زبان گزیدن تره ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلت
تصویر حلت
ستردن موی سر تراشیدن، پرداخت وام، تازیانه زدن، ریخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلس
تصویر حلس
گلیم ستبر، خانه نشین، مهتر بزرگ، همتای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلط
تصویر حلط
غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلز
تصویر فلز
توپال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو
فرهنگ واژه فارسی سره