جدول جو
جدول جو

معنی حلحال - جستجوی لغت در جدول جو

حلحال
(حَ)
اسم است حلحله را. (اقرب الموارد) :
ناج اذا زجرالرکائب خلفه
فلحقنه و ثنین بالحلحال.
کثیر (از اقرب الموارد).
رجوع به حلحله شود، استوقدوس و آن گیاهی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
حلحال
پودنه تلخ از گیاهان استو قدوس
تصویری از حلحال
تصویر حلحال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاحل
تصویر حلاحل
بزرگ و رئیس قوم، دلاور، بزرگ، فربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحال
تصویر الحال
حال، حالا، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فی الحال، حالیا، همینک، ایدون، بالفعل، فعلاً، الآن، ایمه، عجالتاً، ایدر، اینک، کنون، همیدون، حالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
بمعنی خشک و بی آب و علف در عبری، در قاموس کتاب مقدس این کلمه را بجای عربستان و سرزمین عرب آورده است و گوید شبه جزیره ای است که در قسمت جنوبی آسیا فیمابین دریای احمر و دریای هند و خلیج فارس واقع است طولش از جنوب بشمال 1300 میل و عرضش در عریضترین قسمتهایش 1500 میل و در اماکنی که عرضش بدین درجه نرسد تخمیناً 900میل است و از جمیع اطراف جز شمال، دریا آنرا احاطه کرده است. رجوع به عربستان و قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(حُ حِ)
مهتر. (از مهذب الاسماء). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم. آقا. بزرگ. سردار قوم. (غیاث). قرم. غطریف. رأس. همام. رئیس
لغت نامه دهخدا
(حَ حِ)
جمع واژۀ حلاحل. رجوع به حلاحل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ حِ)
بر وزن جلاجل، نوعی از پیاز صحرایی است. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ شُ دَ)
این هنگام. همین وقت. همین حالا. (فرهنگ ناظم الاطباء). اکنون، مرکب است از الف و لام عهد و حال، و بعضی از مردم که آنرا لفظی مفرددانند و بکسر اول خوانند غلط محض است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). کنون. فعلاً. بالفعل:
بمشک و غالیۀ خال و زلف او قلمم
نوشت مدحت محمود بن حسن الحال.
سوزنی.
الحال چنانچ ضریبۀ خراج هفتاد و دو دینار گشته... (تاریخ قم ص 143)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الحال
تصویر الحال
اکنون همین دم ایمه اکنون هم اکنون همین دم حالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاحل
تصویر حلاحل
مهتر سرور دلاور، فربه
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ لّ))
بسیار گشاینده، ماده ای که ماده دیگر را در خود حل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ))
روا، جایز، شایست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الحال
تصویر الحال
اکنون، همین دم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
اکنون، الان، این زمان، اینک، حال، حالیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حلال
تصویر حلال
Solvent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حلال
تصویر حلال
מֵמֵס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حلال
تصویر حلال
विलायक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
pelarut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
ตัวทำละลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
oplosmiddel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حلال
تصویر حلال
disolvente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
溶剂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
rozpuszczalnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
розчинник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
Lösungsmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
растворитель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
溶剤
دیکشنری فارسی به ژاپنی