- حلال
- گمیزنده، روا
معنی حلال - جستجوی لغت در جدول جو
- حلال
- زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
- حلال
- گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
- حلال
- روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
- حلال ((حَ))
- روا، جایز، شایست
- حلال ((حَ لّ))
- بسیار گشاینده، ماده ای که ماده دیگر را در خود حل کند
- حلال
- Solvent
- حلال
- растворитель
- حلال
- Lösungsmittel
- حلال
- розчинник
- حلال
- rozpuszczalnik
- حلال
- solvente
- حلال
- solvente
- حلال
- disolvente
- حلال
- solvant
- حلال
- oplosmiddel
- حلال
- ตัวทำละลาย
- حلال
- pelarut
- حلال
- مذيبٌ
- حلال
- विलायक
- حلال
- מֵמֵס
- حلال
- kutengeneza
- حلال
- দ্রাবক
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روا کرد زناشویی بازن سه هله (مطلقه ثلثه) تا بتواند دگر باره به همسری شوی نخست در آید
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
باربر، بارکش، ترابر
شکوه
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت