جدول جو
جدول جو

معنی حلال - جستجوی لغت در جدول جو

حلال
گمیزنده، روا
تصویری از حلال
تصویر حلال
فرهنگ واژه فارسی سره
حلال
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
تصویری از حلال
تصویر حلال
فرهنگ فارسی عمید
حلال
روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
تصویری از حلال
تصویر حلال
فرهنگ فارسی عمید
حلال
((حَ))
روا، جایز، شایست
تصویری از حلال
تصویر حلال
فرهنگ فارسی معین
حلال
((حَ لّ))
بسیار گشاینده، ماده ای که ماده دیگر را در خود حل کند
تصویری از حلال
تصویر حلال
فرهنگ فارسی معین
حلال
Solvent
تصویری از حلال
تصویر حلال
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حلال
растворитель
دیکشنری فارسی به روسی
حلال
Lösungsmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
حلال
розчинник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حلال
rozpuszczalnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
حلال
溶剂
دیکشنری فارسی به چینی
حلال
solvente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حلال
solvente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حلال
disolvente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حلال
solvant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حلال
oplosmiddel
دیکشنری فارسی به هلندی
حلال
ตัวทำละลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
حلال
pelarut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حلال
مذيبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
حلال
विलायक
دیکشنری فارسی به هندی
حلال
מֵמֵס
دیکشنری فارسی به عبری
حلال
溶剤
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حلال
용제
دیکشنری فارسی به کره ای
حلال
çözücü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حلال
kutengeneza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حلال
দ্রাবক
دیکشنری فارسی به بنگالی
حلال
محلل
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

روا کرد زناشویی بازن سه هله (مطلقه ثلثه) تا بتواند دگر باره به همسری شوی نخست در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلال
تصویر احلال
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلال
تصویر احلال
((اِ))
حلال کردن، فرود آمدن در جایی، از حرام بیرون آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلال
تصویر جلال
(پسرانه)
عظمت، بزرگی، شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمال
تصویر حمال
باربر، بارکش، ترابر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلال
تصویر جلال
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
فرهنگ لغت هوشیار