- حل
- آمیختن، گداخت، گشوده، گمیزش، چاره
معنی حل - جستجوی لغت در جدول جو
- حل
- گره باز کردن، گداختن
- حل
- از بین بردن (مشکل)، فاقد اشکال، جواب، پاسخ مثلاً حل تست ها ایراد داشت
در علم شیمی انحلال، آمیزش یا مخلوط شدن یک ماده در یک مایع
در ریاضیات یافتن پاسخ مسئله
- حل
- مقابل حرام، حلال شدن، روا بودن، در فقه در اسلام، از احرام بیرون آمدن، احرام حج از تن خود درآوردن و به اعمال حج پایان دادن
- حل ((حِ لّ))
- حلال شدن، حرمت
- حل ((حَ لّ))
- گشودن، باز کردن، گداختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شیرینی
چنبر، چنبره
خرخره، خشک نای
گمیزنده، روا
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
گرد نشستن
حلقه بگوش
نان زنجیره ای از شیرینی ها
انگله آویزه اززیور های زنانه
برده فرمانبردار رام
اطاعت فرمانبرداری
مطیع فرمانبردار: غلام حلقه بگوش
در کوفتن زرفین زدن زین قفل شرف ز غیرت و خشم - زرفین دراست خصم یک چشم (خاقانی - تحفه العراقین)
هر چیز مدور بشکل دایره
زرفینی منسوب به حلق و حلقه
حنجره، مجرای غذا بین دهان و معده، خشکنای
خرمای نیمرس
جمع حلقه، زرفین ها چمبرها جمع حلقه
بدار آویخته
گلو، حلقوم، مجرای غذا در بیخ دهان
کنیز بی شرم و جنجالی، جمع حلیف، هم سوگندان همراهان جمع حلیف هم عهدان هم پیمانان
جمع حلیف هم عهدان هم پیمانان
سوگند خوردن