معنی حل - فرهنگ فارسی عمید
معنی حل
حل
از بین بردن (مشکل)، فاقد اشکال، جواب، پاسخ مثلاً حل تست ها ایراد داشت در علم شیمی انحلال، آمیزش یا مخلوط شدن یک ماده در یک مایع در ریاضیات یافتن پاسخ مسئله
تصویر حل
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با حل
حل
حل
مقابلِ حرام، حلال شدن، روا بودن، در فقه در اسلام، از احرام بیرون آمدن، احرام حج از تن خود درآوردن و به اعمال حج پایان دادن
فرهنگ فارسی عمید
حل
حل
اسبان که پی آنها سست و فروهشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). و آن جمع احل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حل
حل
کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیزروند. حل حل به تنوین نیز چنین است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حل
حل
ذوب، گداختن، گدازش، آب، محلول، باز کردن، فیصله دادن، گشودن، تحلیل، جواب، پاسخ، جواب یابی، مستحیل متضاد: عقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.