جدول جو
جدول جو

معنی حفیدن - جستجوی لغت در جدول جو

حفیدن
(گَ نَ / نِ تَ)
سرفه کردن. سرفیدن. سعال. نحنحه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژفیدن
تصویر ژفیدن
تر شدن، خیس شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پفیدن
تصویر پفیدن
پف کردن، ورم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفید
تصویر حفید
پسری پسر، نوه، فرزندزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
شکافتن، از هم باز شدن، ترکیدن، کفتن، کفتیدن، برای مثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی - ۳۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیدن
تصویر خفیدن
عطسه کردن، خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، عطسه زدن، عطاس،
کنایه از آشکار شدن، برای مثال چون بخفد صبح سعادت اثر / غالیه سا گردد باد سحر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
داغ شدن و گداختن از تف آتش یا آفتاب، تافتن، تفتن، تابیدن، تفسیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
فرزند فرزند. (اقرب الموارد). اولاد مرد و اولاد اولاد وی. دختران مرد. نبیره، خدمتگار. خادم، یاری گر. ناصر. حافد
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ دَ)
آواز کردن سگ. (آنندراج). عف عف کردن و فریاد کردن سگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ ما نِ / نَ دَ)
ترکیدن و شکافتن و از هم باز شدن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترکیدن. (غیاث) (فرهنگ رشیدی). از هم بازشدن. شکافته شدن:
کفیدش دل از غم چویک کفته نار
کفیده شود سنگ تیمارخوار.
رودکی.
بگفت این و از دیده شد ناپدید
جهاندیده یعقوب را دل کفید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
یهودا چو آن زاری و لابه دید
روانش خلید از غم و دل کفید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
زان میکفد ز دیدن او دیده های شاخ
کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار.
سنایی.
درحسرت آن دانۀ نار تو دل ما
حقا که چو نار است بهنگام کفیدن.
سنایی.
چون بر کف او ترنج دیدند
از عشق چونار می کفیدند.
نظامی.
شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفید
که قطره قطرۀ خونش به ناردان ماند.
سعدی.
، باز کردن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از هم باز کردن. شکافتن. (در معنی متعدی). (فرهنگ فارسی معین) ، کف کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفیده شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ بَ اَ زَ دَ)
تر شدن و خیسیدن، بعربی ترشف گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ نِ بِ تَ)
گرم کردن و گرم شدن با آتش و نشستن در آفتاب و گذاشتن در آفتاب یا به روی آتش، ترکیدن و شکاف خوردن از گرما، اندک اندک جمع کردن، حفظ منافع خود نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
سرفه کردن. (ناظم الاطباء). سرفیدن. (یادداشت بخطمؤلف) : انقحاب، خفیدن یعنی سرفیدن. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
نفس زدن. دم زدن، خفه شدن، سخت نفس کشیدن، نفس نفس زدن، سرفه کردن، طپیدن. (ناظم الاطباء)، عطسه کردن. (یادداشت بخط مؤلف). عطسه زدن. (ناظم الاطباء) :
چون بخفد باد سعادت اثر
غالیه سا گردد باد سحر.
منجیک.
و امیرالمؤمنین گفت: دنیای شما بنزدیک من... از خفیدن بزیست بنزدیک خداوندش. (ابوالفتوح ج 1 ص 700).
دماغ صبح را در هر خفیدن
ز فیض رأی او خورشید زاید.
مؤیدالدین (از آنندراج).
نائر (میشی) که چون بخفد چیزی از بینیش بیفتد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو گَ تَ)
پف کردن. آماسیدن. ورم کردن: با سر و روئی پفیده. و صاحب لغت نامۀ شعوری به پفیدن معنی کشتن و اطفاء و خاموش کردن آتش و چراغ میدهد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از قانونگزاران قدیم یونان که ظاهراً در قرن نهم قبل از میلاد میزیسته. و از احوال او اطلاع کاملی در دست نیست. (فوستل دو کولانژ). رجوع به فدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژفیدن
تصویر ژفیدن
خیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
از هم باز شدن شکافته شدن: (در حسرت آن دانه نار تو دل ما حقا که چو نار است بهنگام کفیدن)، (سنائی)، از هم باز کردن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیدن
تصویر عفیدن
نوفیدن (آواز کردن سگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفید
تصویر حفید
فرزنده زاده، پسر پسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
تافتن گرم شدن داغ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیدن
تصویر خفیدن
دم زدن، عطسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
((کَ دَ))
ترکیدن، شکافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژفیدن
تصویر ژفیدن
((ژَ دَ))
تر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیدن
تصویر خفیدن
((خَ دَ))
عطسه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
((تَ دَ))
گرم شدن، داغ گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفید
تصویر حفید
((حَ))
زاده، پسر پسر
فرهنگ فارسی معین