جدول جو
جدول جو

معنی حفظی - جستجوی لغت در جدول جو

حفظی
(حِ)
حفظکردنی. درس یا مطلب دیگری که باید حفظ شود
لغت نامه دهخدا
حفظی
(حِ)
نام دو تن شاعر از ترکان عثمانی در مائۀ دهم هجری. یکی از مردم ادرنه و دیگری از اهالی استانبول، نام شاعری بمائۀدوازدهم از مردم ایاش قصبه ای به آنقره که بزمان سلطان سلیم خان وفات کرده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
حفظی
منسوب به حفظ آنچه که باید حفظ کنند: دروس حفظی
تصویری از حفظی
تصویر حفظی
فرهنگ لغت هوشیار
حفظی
به خاطرسپردنی، حفظکردنی، حفظشده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لفظی
تصویر لفظی
مربوط به لفظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفظه
تصویر حفظه
حافظ ها، حفظ کننده ها، نگه دارنده ها، نگهبان ها، نگهدارها، ازبردارنده ها، ویژگی کسانی که تمام یا بخشی از قرآن را حفظ کرده اند، جمع واژۀ حافظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگهبانی کردن، نگهداری کردن
جلوگیری از نابود شدن چیزی
یاد گرفتن و ازبر کردن شعر یا مطلبی، در حافظه به خاطر سپردن، ازبرم، ازبیر، ازبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفی
تصویر حفی
کسی که بسیار نوازش و مهربانی می کند، مهربان، کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار می کند، بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
نگه دارنده، نگهبان، مراقبت کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
نامی است از نامهای خدای تعالی، یعنی آنکه از علم او چیزی غائب نیست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت فاعلی از حفظ. حافظ. (اقرب الموارد). نگاهبان. (مهذب الاسماء) (صراح). نگهبان. نگهدار. (مهذب الاسماء). نگاهدارنده. رقیب، موکل. موکل بر چیزی، یادگیرنده. از بر کننده، چرانندۀ گوسفندان و شتران، کتاب حفیظ، لوح محفوظ
لغت نامه دهخدا
(حِ را)
جمع واژۀ حفره. آن گیاهی است از گیاههای ربیع. (منتهی الارب). رجوع به حفره و مهذب الاسماء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ ظَ)
جمع واژۀ حافظ. نگاهبانان.
- حفظۀقرآن، آنانکه قرآن را از بردارند.
، نگاهدارندگان. حراس. پاسبانان. سدنه. ضبّاط: با دلی قوی و عزمی ذکی با حفظۀ آن قلعه جنگ آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، فرشتگان نگاهبان و نویسندۀ اعمال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ ظَ)
حمیت و خشم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
خواجه حافظی، از دارالامان کرمان است، اما از بسیاری اقامت در شهر هرات میتوان گفت از آنجاست. طالب علم است، و از حکاکی صاحب وقوف. او راست:
فروغ ماه رخت دیده را پرآب کند
کسی ندیده که مه کار آفتاب کند.
(ترجمه مجالس النفائس ص 153).
وی از شعرای ایران است و به زمان شاه عباس پیشۀ حکاکی داشت، فاضل و عالم بود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به جدی حفص نام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به حافظ، و گروهی از بزرگان بدین نسبت شهرت دارند: و کار دولت ناصری یمینی حافظی معینی که امروز ظاهر است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 99)
لغت نامه دهخدا
محمد بن سالم بن احمد حفناوی شافعی. ملقب به نجم الدین یا شمس الدین (1101- 1181 هجری قمری). از دانشمندان وعرفاست. او در حفنه تولد و پرورش یافت و به قاهره رفت و به حفظ متون اشتغال ورزید. و در تحصیل علوم و فنون همت گماشت تا بمقام افتاء نائل گردید و بتدریس مشغول شد. طریقۀ خلوتیه را از مصطفی بکری آموخت و درترویج آن کوشید. تألیفاتی دارد. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح الهمزیۀ ابن حجر. بنام انفس نفایس الدرر که در حواشی کتاب المنح المکیه فی شرح الهمزیه بچاپ رسیده است. 2- حاشیه بر رسالۀ وضع و چند حاشیه و شرح دیگر. (سلک الدرر ج 4 ص 49 و الخطط الجدیده ج 10 ص 74)
لغت نامه دهخدا
بمعنی جنگی، و فینحاس (یعنی راست) ، هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند، زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی و دنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:2 1- 17 و 22- 26 و 24 و 4:11). و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ لا)
حقی که یک مدنی دارد در اظهار رای شخصی در امور عامه و رجوع به جفلی (با جیم موحده) شود، مهمانی عام. (از منتهی الارب). رجوع به جفلی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به لفظ. مقابل معنوی. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لفظی، عبارت است از آنچه به لفظ یعنی به تلفظ وابستگی داشته باشد، چنانچه گویند: مؤنث لفظی، عامل لفظی، تعریف لفظی و تأکید لفظی و غیر آن. و نزاع لفظی بر دو معنی اطلاق شود و بیان هر دو معنی ضمن بیان معنی لفظ جسم در ذکر اصطلاح متکلمان در سابق گذشت - انتهی:
اشتباهی هست لفظی در میان
لیک خود کو آسمان کو ریسمان.
مولوی.
، زبانی.
- زیرلفظی، آنچه به عروس هنگام قبول زوجیت برای گفتن لفظ ’بله’ از سوی داماد هدیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شاعری از مردم اصفهان. او بزمان عالم گیر بسیاحت هند رفته است و بیت ذیل از اوست:
کی از فنای تن ز تو کس دور می شود
شمع از گداختن همگی نور میشود.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفی
تصویر حفی
مهربان، تیمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگهداشتن، نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
دازه ای منسوب به لفظ آنچه بلفظ (تلفظ) وابسته باشد مقابل معنوی: مونث لفظی عامل لفظی تعریف لفظی تاکید لفظی: اشتباهی هست لفظی در میان لیک خود کو آسمان کوریسمان ک (مثنوی نیک. 309: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفری
تصویر حفری
منسوب به حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظه
تصویر حفظه
جمع حافظ، نگهبانان، فرشتگان نگهبان جمع حافظ. نگاهبان: (دستور اکید بحفظه برای نگاهبانی وی داد)، از بر کنندگان: حفظه قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفلی
تصویر حفلی
مهمانی بزرگ جشن همگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
نگهبان، نگاهدار، زنهار دار نگاهبان نگاهدار مراقب: (خدا حفیظ و علیم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
((حَ))
نگاهبان، نگاهدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفی
تصویر حفی
((حَ))
مهربان، دلسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
((حِ))
نگاهبانی کردن، نگه داری کردن، به ذهن سپردن، در حافظه نگاه داشتن، یاد، ذهن، جلوگیری از ایجاد خدشه یا آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگه داری
فرهنگ واژه فارسی سره
حافظ، مراقب، نگهبان، نگاهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
Memorization, Preservation
دیکشنری فارسی به انگلیسی