جدول جو
جدول جو

معنی حفز - جستجوی لغت در جدول جو

حفز(حَ فَ)
نهایت و هنگام دررسیدن چیزی. (منتهی الارب). اجل. امد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حفز(تَ صَفْ فُ)
از پس پشت چیزی سپوخته راندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خلاندن خری از پس پشت. (دستورالاخوان). فاسپوختن. راندن. سک زدن، فاجنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی). جنبانیدن. واجنبانیدن کسی را. (منتهی الارب) ، حفز برمح، با نیزه زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حفز لیل نهار را، راندن شب روز را، حفز مراءه، آرمیدن با وی. (منتهی الارب) ، حفز امر کسی را، شتابانیدن. شتاب کردن در کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرز
تصویر حرز
حفظ کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفی
تصویر حفی
کسی که بسیار نوازش و مهربانی می کند، مهربان، کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار می کند، بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفر
تصویر حفر
کندن زمین، گود کردن، کندن چاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرز
تصویر حرز
تعویذ، پناهگاه، جای امن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ سَ)
بر سر پای نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و فی الحدیث: کان یوسع لمن اتاه فاذا لم یجد متسعاً تحفز له تحفزاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وفز
تصویر وفز
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفز
تصویر قفز
جستن جست و خیز پرش، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیز
تصویر حیز
محل، جا، مکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمز
تصویر حمز
زبان گزی زبان گزیدن تره ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفا
تصویر حفا
باز داشتن، بر زمین افکندن لویی تک بیخ تک نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفث
تصویر حفث
هزارخانه شکنبه هزار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفد
تصویر حفد
تیز روی، بشتاب رفتن، شتافتن، شتاب کردن بطاعت و خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفر
تصویر حفر
کندن زمین، فرو بردن چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفش
تصویر حفش
خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفص
تصویر حفص
گرد کردن، آرمیدن، شیر بچه، زنبیل چاهروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفی
تصویر حفی
مهربان، تیمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفز
تصویر رفز
زدن
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه کردن، تقدیر، تخمین، تقدیر کردن، تخمین کردن آنچه بدان گردن بندند آنچه بدان گردن بندند
فرهنگ لغت هوشیار
میانگی، باز داشت باز داشتن، در میان آمدن، گلو بریدن، روده ریش از تشنگی خویش نزدیک، سوی، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفض
تصویر حفض
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزز
تصویر حزز
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفه
تصویر حفه
نوازش تمام، کرامت تمام، منوال، نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفن
تصویر حفن
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
جمع شدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفف
تصویر حفف
نشان، پی، اثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگهداشتن، نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیز
تصویر حیز
((حَ یَّ))
جای، مکان، کرانه، جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرز
تصویر حرز
((حِ))
جای استوار، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفی
تصویر حفی
((حَ))
مهربان، دلسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفل
تصویر حفل
((حَ))
انبوه شدن، گرد آمدن، جمعیت، گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
((حِ))
نگاهبانی کردن، نگه داری کردن، به ذهن سپردن، در حافظه نگاه داشتن، یاد، ذهن، جلوگیری از ایجاد خدشه یا آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگه داری
فرهنگ واژه فارسی سره