جدول جو
جدول جو

معنی حفز

حفز
(تَ صَفْ فُ)
از پس پشت چیزی سپوخته راندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خلاندن خری از پس پشت. (دستورالاخوان). فاسپوختن. راندن. سک زدن، فاجنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی). جنبانیدن. واجنبانیدن کسی را. (منتهی الارب) ، حفز برمح، با نیزه زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حفز لیل نهار را، راندن شب روز را، حفز مراءه، آرمیدن با وی. (منتهی الارب) ، حفز امر کسی را، شتابانیدن. شتاب کردن در کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا