جدول جو
جدول جو

معنی حفائر - جستجوی لغت در جدول جو

حفائر
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حفیره. (اقرب الموارد). رجوع به حفیره شود
لغت نامه دهخدا
حفائر
(حَ ءِ)
آبی است بنی قریظه را براه دست چپ حاجیان کوفه
لغت نامه دهخدا
حفائر
جمع حفیره، گودال ها جمع حفیره گودالها
تصویری از حفائر
تصویر حفائر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حفائظ
تصویر حفائظ
حفیظه ها، نگهداری ها و بازداشت از ناروا، حمیت ها، غضب ها، خشم ها، جمع واژۀ حفیظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفار
تصویر حفار
کسی که کارش کندن زمین و کاوش کردن در زمین است، گورکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرائر
تصویر حرائر
حره ها، عناوینی برای زنان و دختران پادشاهان، زنان بزرگ و شریفا، زنان آزاد، جمع واژۀ حره
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
کینه. (منتهی الارب) : فار فائره، جوشید کینه و خشم او. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چوبی که آنرا خمانیده و در وسط سوراخ کرده میان خانه (چادر خیمه) تعبیه کنند و درسوراخ آن ستون میانه قائم گردانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَفْ فا)
آنکه زمین را کند. چاه کن. مقنی. (منتهی الارب) ، گورکن. قبرکن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). منسوب بحفر یعنی گورکن. (الانساب). ج، حفارون، آنکه اراضی بناهای منخسفه یا مخروبه قدیم را کند برای یافتن عتیقه ها. تیله کن
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نام موضعی میان یمن و تهامه
لغت نامه دهخدا
ظاهراً مرغی است و آنرا بلهجۀ طبری وکا گویند:
کبک و حفار هست کوک و وکا.
(نصاب طبری)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضفیره. (منتهی الارب).
- ضفائرالجن، پرسیاوشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صفیره. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
کرانۀ شرم زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خفرهو خفر. رجوع به خفره و خفر در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
موضعی است به یمامه. حظایر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حظیره. و قد ینبت (بر سیاوشان) فی حظائرالغنم. (ابن البیطار). حظایر. رجوع به حظیره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
نام آبی بنی قریظه را از سوی چپ حاجیان از کوفه در وادی موسوم به مهزول تا اصل جبل سوق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حفره. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ حفیره. (اقرب الموارد). رجوع به حفره و حفیره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حفیظه. (اقرب الموارد). رجوع حفیظه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
رجوع به حضایر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حرّه. (منتهی الارب). زنهای کریمه
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حنیره. کنگرۀ طاق و کمان یا کمان بی زه و کمانچۀ پنبه زدن زنان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از فائر
تصویر فائر
پراکنده پی در ستور، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرائر
تصویر حرائر
زن آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفایر
تصویر حفایر
جمع حفیره گودالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنائر
تصویر حنائر
جمع حنیره، کنگره ها، کمان های بی زه، کمانچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفار
تصویر حفار
چاه کن، مقنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظائر
تصویر حظائر
جمع حظیره، خباک ها آغل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائر
تصویر حائر
سرگشته، متحیر، حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضائر
تصویر حضائر
جمع حضیره، پیشاک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفائر
تصویر ضفائر
جمع ضفیره، گیسوان بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفار
تصویر حفار
((حَ فّ))
کسی که پیشه اش کندن زمین و کاوش کردن آن است، گورکن، قبرکن، باستان شناسی که برای به دست آوردن اشیا عتیقه زمین را حرف کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفایر
تصویر حفایر
((حَ یِ))
جمع حفیره، گودال ها
فرهنگ فارسی معین