جدول جو
جدول جو

معنی حظی - جستجوی لغت در جدول جو

حظی
(حِ ظا)
بهره. حظو. ج، احظ. جج، احاظ، جمع واژۀ حظوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حظی
(حَ ظا)
شپش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حظی
(تَ)
بهره مند شدن. (دهار) ، دولتمند شدن. بختیار گشتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حظیره
تصویر حظیره
محوطه، چهاردیواری، مقبره، مکانی برای نگهداری چهارپایان، آغل، حظیرۀ قدس مثلاً بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن برگزیده و عزیز در نزد شوهر، سوگلی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ظا)
خوشبخت تر. سفیدبخت تر
لغت نامه دهخدا
(حَ)
وراق. سعد بن علی بن قاسم، مکنی به ابوالمعالی انصاری بغدادی ملقب به دلال الکتب. ادیب و فاضل و شاعر بود. تألیفاتی دارد. او راست: 1- زینهالدهر و عصره اهل العصر. در لطائف شعرای عصر. 2- لمح الملح. 3- دیوان شعر. وی در 15 صفر سال 568 هجری قمری در بغداد درگذشت. (معجم الادباء چ مطبعۀ دارالمأمون مصر ج 11 ص 194، 197)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
کنیف. خباک. (اسدی). اصیده. وصیده. شوغا. (صحاح الفرس). شوغاه شتر را. جایگاه گوسفند. جای شتر. شترخان. شوگاه اشتر. (مهذب الاسماء). خوابگاه شتر و گوسفند از نی و شاخ درخت. محوطه ای از خار و چوب و نی که برای حیوان سازند تا از سرما و باد ایمن شود. (اقرب الموارد) : موسی (ع) بدان وقت که شبانی میکرد یک شب گوسپندان را سوی حظیره میراند، وقت نماز بود و شبی تاریک و باران به نیرو آمدی چون بنزدیک حظیره رسید... (تاریخ بیهقی ص 201). ج، حظایر، حظیرات، محوطه ای از چوب: هر یک از افراد امراء و آحاد کبراء حظیرۀ مفرد بنا نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423) ، گور. قبر:
تا یکی روزی بیامد با سعود
گورها را برف نو پوشیده بود
بانگش آمد از حظیرۀ شیخ حی ها
انا! ادعوک کی تسعی الی.
مولوی.
، جای خرما خشک کردن. جائی که خرما خشک کنند. ج، حظائر، حظار. (اقرب الموارد) ، مال. (منتهی الارب) ، نکدالحظیره، کم خیر. بخیل. (اقرب الموارد) ، حظیرهالقدس، حظیرۀ قدس. بهشت. (دستوراللغه ادیب نطنزی). نامی است بهشت را. (مهذب الاسماء). (اقرب الموارد). نامی از نامهای بهشت. (مهذب الاسماء). میان بهشت. هر جای مقدس و مبارکی
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
الحظیره. نام شهری از اعمال دجیل بنزدیک حربی، و از آنجا جامه های پنبه ای معروف خیزد که بدیگر جایها برند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حظیره. رجوع به حظیره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تفضیل دهنده کسی را بر کسی. (آنندراج). برگزیننده و ترجیح دهنده چیزی بر دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظا)
تفضیل داده شده. برگزیده شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احظ. جمع واژۀ حظی. بهره ها. نصیب ها
لغت نامه دهخدا
(حُظْ ظَیْ یا)
بازاریست بنونمیر را و بدانجا مزارعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ تُلْ قُ)
بهشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جنّت
لغت نامه دهخدا
(حُ ظَیْ یا)
رفتار آهسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بهره مند. (دهار). بابهره. حظی، بادولت. (دهار). دولتی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). بابخت. بختیار. بخت مند. (منتهی الارب). بخت ور. حظی. خداوند روزی. غنی دولتمند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یَ)
تأنیث حظی. بهره مند. دولتی. (منتهی الارب). بخت ور. بختیار. کسی که مردم او را دوست دارند و مقام او بزرگ شمارند. (اقرب الموارد) ، کنیزک که از زن پنهان دارند. (مهذب الاسماء). کنیزی که نزد پادشاه گرامی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : والدۀ او حظیه ای بود از حرم سلطان. (جهانگشای جوینی). ج، حظایا، بهره. نصیب
لغت نامه دهخدا
(حُ ظَیْ یَ)
تیر کوتاه بی پیکان. (منتهی الارب). تیر کوتاه بقدر یک ذراع بدون پیکان. (از اقرب الموارد).
- امثال:
احدی حظیات لقمان، یضرت لمن یعرف بالشراره ثم جأت منه صالحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ظَیْ یا)
جمع واژۀ حظیّه. (منتهی الارب). رجوع به حظیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ یِ قُ)
بهشت. رجوع به حظیره و حظیرهالقدس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجی
تصویر حجی
عاقل، هوشمند، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی هاتا ایچ فاید خداوند است و میر و میرزاه - ز عهد و عصر آدم فاید اکنون (قطران) تا تا آنکه: (حتی باو گفتم که نزد شما بیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبی
تصویر حبی
منسوب به حبش و حبشه. ساخته حبشه، از مردم حبشه اهل حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیزه
تصویر حظیزه
خباک آغل، گورستان، پر چین، شوغا جایگاه گوسفندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیره
تصویر حظیره
کثیف، جای چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیره القدس
تصویر حظیره القدس
بهشت جنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیظ
تصویر حظیظ
دارای حظ و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن خوشبخت و گرامی در نزد شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدی
تصویر حدی
هرگز، هیچوقت، ابداً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیره
تصویر حظیره
((حَ رِ))
محوطه، چهاردیواری، جایی که برای محفوظ ماندن چارپایان از باد و سرما درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حظیظ
تصویر حظیظ
((حَ))
متمتع، بابهره، کامیاب، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
((حَ یِّ))
زن گرامی دلارام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حتی
تصویر حتی
هتا، تا جایی که
فرهنگ واژه فارسی سره
بهره مند، بهره ور، متمتع
متضاد: بی بهره، کامروا، کامیاب، محظوظ
متضاد: ناکام، ناکامروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد