جدول جو
جدول جو

معنی حظل - جستجوی لغت در جدول جو

حظل(تَ صَرْ رُ)
حظل بعیر، بسیار خوردن شتر حنظل را، حظل نخله، تباه شدن بن شاخه های نخل، حظل شاه، لنگ شدن ومتغیراللون گشتن او از آماس پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حظل(حَ ظِ)
حظال. حظول. مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مرد سخت گیرنده با اهل خود. (منتهی الارب) ، اشتر که بسیار حنظل خورد. آن اشتر که حنظل خورد. (مهذب الاسماء). ج، حظالی ̍، مرد غیور
لغت نامه دهخدا
حظل(تَ)
واداشتن از تصرف. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). بازداشتن از تصرف. حجر. منع از تصرف، بازداشتن از حرکت. بازداشتن از رفتن. حظلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حول
تصویر حول
حول و حوش، دربارۀ، قوه، قدرت، سال، حول و حوش مثلاً اطراف، جوانب و پیرامون چیزی یا جایی، کنایه از دربارۀ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حال
تصویر حال
هیئت و کیفیت چیزی، چگونگی، چگونگی انسان، حیوان یا چیزی، وضع و چگونگی زندگی کسی، مفرد واژۀ احوال
زمان حاضر، در تصوف حالت و کیفیتی که بر سالک و عارف دست می دهد مانند شوق،
طرب، حزن و ترس که موجب صفای قلب و وقت وی می شود، عشق و محبت
حال به حال شدن: تغییر حال دادن، از حالتی به حالت دیگر درآمدن
حال کردن: شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبل
تصویر حبل
آنچه با آن چیزی را می بندند، بند، ریسمان، رشته، رسن
آبستنی
حبل متین: رسن محکم، رشتۀ محکم، شریعت اسلام، قرآن، حبل المتین، برای مثال برترین جای مرا پایگه خدمت اوست / پایۀ خدمت او نیست مگر حبل متین (فرخی - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمل
تصویر حمل
آنچه برداشته شود و از جایی به جایی ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حال
تصویر حال
حلول کننده، جای گیرنده، فرود آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیل
تصویر حیل
حیله ها، فریب ها، جمع واژۀ حیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظل
تصویر مظل
سایه انداز، سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تیز دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اقترار. تنگ گیری بر عیال در نفقه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رفتار خشمناک. مانند خشمناک رفتن. مشی الغضبان و هو ان یکف بعض مشیه. (تاج المصادر بیهقی)
بازداشتن از حرکت، بازداشتن از تصرف. حجر، باز داشتن از رفتن. حظل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حال
تصویر حال
کیفیت، چگونگی، وضع، گونه، شکل، جهت، حالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجل
تصویر حجل
کبک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظلان
تصویر حظلان
تنگ گیری، بازداشت از جنبش از رفتن از چیرگی رفتار خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیل
تصویر حیل
قوه، توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصل
تصویر حصل
باز مانده، تلخدانه، غوره خرما گرد خرما شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطل
تصویر حطل
شغال گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظر
تصویر حظر
تحریم، حرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظه
تصویر حظه
مرتبه، بهره رزق
فرهنگ لغت هوشیار
کبست گهت پر برف دشت و گاه پر مار - نبات او کبست و آب او قار بژند نه کرباس باشد به سان پرند - نه همرنگ گلنار باشد بژند (شاهنامه) از گیاهان تلخک پهبور شرنگ هندوانه ابو جهل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حله، زیورها، جامه ها، برزک های (کتان) یمانی زیورها پیرایه ها، لباسهای نو جامه ها، بردهای یمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حول
تصویر حول
سنه، ایام، عام، سال، توانائی، حیله، جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمل
تصویر حمل
باردار شدن زن، حامله شدن، آبستنی، احتمال
فرهنگ لغت هوشیار
کشت، کشت سبز، کشت نو رسته، زمین آماده کشت کشتگاه کجاوه، شکم پیچ از بیماری های دامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
جمع شدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسل
تصویر حسل
بچه سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشل
تصویر حشل
فرومایه کردن، واگشادن، رذل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبل
تصویر حبل
ریسمان، طناب، بند سختی، دانشمند، زیرک سختی، دانشمند، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذل
تصویر حذل
اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکل
تصویر حکل
بی آوایان جاندارانی که آوایشان به گوش نمی رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال
تصویر حال
کنون، اکنون، اینگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل
تصویر حمل
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره