حظال. حظول. مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مرد سخت گیرنده با اهل خود. (منتهی الارب) ، اشتر که بسیار حنظل خورد. آن اشتر که حنظل خورد. (مهذب الاسماء). ج، حظالی ̍، مرد غیور
حظال. حظول. مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مرد سخت گیرنده با اهل خود. (منتهی الارب) ، اشتر که بسیار حنظل خورد. آن اشتر که حنظل خورد. (مهذب الاسماء). ج، حَظالی ̍، مرد غیور
هیئت و کیفیت چیزی، چگونگی، چگونگی انسان، حیوان یا چیزی، وضع و چگونگی زندگی کسی، مفرد واژۀ احوال زمان حاضر، در تصوف حالت و کیفیتی که بر سالک و عارف دست می دهد مانند شوق، طرب، حزن و ترس که موجب صفای قلب و وقت وی می شود، عشق و محبت حال به حال شدن: تغییر حال دادن، از حالتی به حالت دیگر درآمدن حال کردن: شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
هیئت و کیفیت چیزی، چگونگی، چگونگی انسان، حیوان یا چیزی، وضع و چگونگی زندگی کسی، مفردِ واژۀ اَحوال زمان حاضر، در تصوف حالت و کیفیتی که بر سالک و عارف دست می دهد مانندِ شوق، طرب، حزن و ترس که موجب صفای قلب و وقت وی می شود، عشق و محبت حال به حال شدن: تغییر حال دادن، از حالتی به حالت دیگر درآمدن حال کردن: شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
آنچه با آن چیزی را می بندند، بند، ریسمان، رشته، رسن آبستنی حبل متین: رسن محکم، رشتۀ محکم، شریعت اسلام، قرآن، حبل المتین، برای مثال برترین جای مرا پایگه خدمت اوست / پایۀ خدمت او نیست مگر حبل متین (فرخی - ۲۸۷)
آنچه با آن چیزی را می بندند، بند، ریسمان، رشته، رسن آبستنی حبل متین: رسن محکم، رشتۀ محکم، شریعت اسلام، قرآن، حبل المتین، برای مِثال برترین جای مرا پایگه خدمت اوست / پایۀ خدمت او نیست مگر حبل متین (فرخی - ۲۸۷)
رفتار خشمناک. مانند خشمناک رفتن. مشی الغضبان و هو ان یکف بعض مشیه. (تاج المصادر بیهقی) بازداشتن از حرکت، بازداشتن از تصرف. حجر، باز داشتن از رفتن. حظل. (منتهی الارب)
رفتار خشمناک. مانند خشمناک رفتن. مشی الغضبان و هو اَن یکف بعض مشیه. (تاج المصادر بیهقی) بازداشتن از حرکت، بازداشتن از تصرف. حجر، باز داشتن از رفتن. حظل. (منتهی الارب)
کبست گهت پر برف دشت و گاه پر مار - نبات او کبست و آب او قار بژند نه کرباس باشد به سان پرند - نه همرنگ گلنار باشد بژند (شاهنامه) از گیاهان تلخک پهبور شرنگ هندوانه ابو جهل
کبست گهت پر برف دشت و گاه پر مار - نبات او کبست و آب او قار بژند نه کرباس باشد به سان پرند - نه همرنگ گلنار باشد بژند (شاهنامه) از گیاهان تلخک پهبور شرنگ هندوانه ابو جهل