جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با حال

حال

حال
هیئت و کیفیت چیزی، چگونگی، چگونگی انسان، حیوان یا چیزی، وضع و چگونگی زندگی کسی، مفردِ واژۀ اَحوال
زمان حاضر، در تصوف حالت و کیفیتی که بر سالک و عارف دست می دهد مانندِ شوق،
طرب، حزن و ترس که موجب صفای قلب و وقت وی می شود، عشق و محبت
حال به حال شدن: تغییر حال دادن، از حالتی به حالت دیگر درآمدن
حال کردن: شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
حال
فرهنگ فارسی عمید

حال

حال
کیفیت چیزی، زمان حاضر، وضعیت جسمی یا روحی انسان، در عرفان، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود
حال کسی را جا آوردن: کنایه از کسی را تنبیه کردن
حال به هم خوردن کسی: تغییر حال دادن، غش کردن، استفراغ
حال
فرهنگ فارسی معین