جدول جو
جدول جو

معنی حبل

حبل
آنچه با آن چیزی را می بندند، بند، ریسمان، رشته، رسن
آبستنی
حبل متین: رسن محکم، رشتۀ محکم، شریعت اسلام، قرآن، حبل المتین، برای مثال برترین جای مرا پایگه خدمت اوست / پایۀ خدمت او نیست مگر حبل متین (فرخی - ۲۸۷)
تصویری از حبل
تصویر حبل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حبل

حبل

حبل
ریسمان، طناب، بند سختی، دانشمند، زیرک سختی، دانشمند، زیرک
حبل
فرهنگ لغت هوشیار

حبل

حبل
شهرکی است (به عراق) کم آبادانی و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم)، نقطه ای در اطراف طهیثا و نزدیک جنبلاء و واسط که به سال 265 هجری قمری به دست زنگیان افتاده است. (از ابن اثیر ج 7 ص 128)
لغت نامه دهخدا

حبل

حبل
سختی، بلا. ج، حبول، دانشمند. زیرک. داهیه ای از رجال. (منتهی الارب). ج، حبول. (اقرب الموارد) ، القائم علی المال الرفیق بسیاسته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حبل

حبل
موضعی به یمامه است. در حدیث سراج بن مجاعه بن مراره بن سلمی از پدراز جد وی آمده که: نزد پیغمبر شدم او غوره و غرابه و حبل را به تیول به من داد. و میان حبل و حجر پنج فرسنگ راه است. لبید در وصف ناقه ای گوید:
فاذا حرکت غرزی اجمزت
و قرابی عدوجون قدابل
بالغرابات فزرافاتها
فبخنزیر فاطراف حبل
یسئد السیر علیها راکب
رابط الجأش علی کل وجل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

حبل

حبل
درخت انگور. حَبل، امتلاء، خشم، اندوه. (منتهی الارب) ، بار شکم. ج، احبال. و فی الحدیث: نهی عن بیع حبل الحبله، یعنی از بیع چیزی که در شکم ناقه است یا از بیع انگور بر درخت پیش از رسیدن یا از بیع بچه که در شکم است و عرب در جاهلیت این کار میکردند، حمل زن
لغت نامه دهخدا